ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل علی
علی
43 ساله از قم
تصویر پروفایل سما
سما
40 ساله از شیراز
تصویر پروفایل علیرضا
علیرضا
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل علیرضا
علیرضا
45 ساله از قزوین
تصویر پروفایل عسل
عسل
25 ساله از ری
تصویر پروفایل ایلین
ایلین
27 ساله از مشهد
تصویر پروفایل بهار
بهار
39 ساله از کرج
تصویر پروفایل حسین
حسین
53 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل پریناز
پریناز
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل آرام
آرام
39 ساله از شیراز
تصویر پروفایل مرضيه
مرضيه
44 ساله از بروجرد
تصویر پروفایل ندا
ندا
40 ساله از تهران

ورود ب سایت همسریابی دوهمدم جدید

بیشتر گم میشدم و سایت همسریابی شیدایی رو پیدا نمیکردم. ورود ب سایت همسریابی دوهمدم سایت همسریابی بهترین همسر نگرانم شده، خودت کمکم کن!

ورود ب سایت همسریابی دوهمدم جدید - همسریابی


ورود ب سایت همسریابی دوهمدم با عکس

شوهر من مثل تو گوریل باشه! -ورود ب سایت همسریابی دوهمدم رو چه دیدی؟ شاید از من هیکلیتر بود. -پس بگو فاتحهام خوندهاس دیگه! -نه اونجوریا هم نیست، اینا رو ولش کن، پاشو یه چیزی بخوریم که دارم از گشنگی هالک میشم. -باشه. از رو تخت بلند شدم سایت همسریابی شیدایی رو مرتب کردم. سایت  رو گذاشتم روی شومینهای که آرشام تازه روشنش کرده بود. از یخچال پنیر پاستوریزه رو بیرون کشیدم و همراه نون گذاشتم توی سفره. آرشام رفته بود اطراف چرخی بزنه. در کلبه رو باز کردم و نگاهی به بیرون انداختم، خبری ازش نبود.

برای همین مانتوم رو تنم کردم و راه افتادم توی جنگل تا پیداش کنم. هی اسمش رو صدا میزدم و پیش میرفتم. نه انگار خبری ازش نیست! برگشتم تا برم به کلبه که دیدم کلبهای در کار نیست و من وسط جنگل گم شدم. سایت همسریابی توران چیکار کنم؟ آرشام که نیست و منم اینجا گیر افتادم. نمیتونم که همینجوری منتظر بمونم. بهتره مستقیم برم، شاید رسیدم به کلبه! نیم ساعتی بود که از هر جایی میرفتم بیشتر گم میشدم و سایت همسریابی شیدایی رو پیدا نمیکردم. ورود ب سایت همسریابی دوهمدم  نگرانم شده، خودت کمکم کن!

از دیشب چیزی نخورده بودم و برای همین خیلی ضعف داشتم. نمیتونستم زیاد به گشتن ادامه بدم؛ برای همین روی سایت همسریابی توران بزرگی نشستم و نگاهی به دور و اطرافم انداختم. نکنه جونوری چیزی بیاد یه لقمه چپم بکنه؟ آرشام کجایی؟ من میترسم! کم مونده بود گریهام بگیره. سرم رو گذاشتم روی زانوهام و نمیدونم کی از هوش رفتم. چشمام رو باز کردم و گیج به اطرافم نگاه کردم. نمیدونم چند ساعته که اینجام! ورود ب سایت همسریابی دوهمدم

سایت همسریابی شیدایی نگرانم شده یا نه ؟

سایت همسریابی شیدایی نگرانم شده یا نه ؟ میدونه! از روی سنگ بلند شدم و به راهم ادامه دادم. یه ساعتی گشتم تا صدای سایت همسریابی توران گفتن  به گوشم رسید؛ برای همین همه نیروم رو جمع کردم و بلند اسمش رو صدا زدم.

آرشام من اینجام، بیا! صداش نزدیکتر و نزدیکتر میشد تا اینکه شاخهی بزرگ درخت رو کنار زد و من رو دید. از خوشحالی پریدم و محکم بغلش کردم. اونم طوری بغلم کرده بود که انگار میخواست من رو جزوی از وجودش بکنه. -کجا بودی ترالن؟ مردم و زنده شدم! تو نمیگی میای بیرون اینجاها رو بلد نیستی و گم میشی؟ -خب من اومدم بیرون تا تو رو برای صبحونه صدا بزنم. جلوی کلبه نبودی؛ برای همین اطراف رو گشتم تا پیدات کنم و این شد که گم شدم. -آخ سایت همسریابی توران من بمیرم که اینجوری به خاطرمن اذیت شدی!

سایت همسریابی بهترین همسر خیلی گشنمه بریم یه چیزی بخوریم!

ورود ب سایت همسریابی دوهمدم نکنه این حرفها چیه میزنی؟ وای سایت همسریابی بهترین همسر خیلی گشنمه بریم یه چیزی بخوریم! -بریم منم از نگرانی چیزی نخوردم. دستم رو گرفت و با هم به سوی کلبه حرکت کردیم. بعد از خوردن صبحونه که همون ناهار حساب میشد وسایل رو جمع کردیم تا برگردیم خونه. تو راه  نگاهم میکرد و لبخند میزد. آخرشم من سر از کارای این در نمیارم. رسیدیم خونه و حمله کردیم سمت آشپزخونه. هردومون میخندیدم و شامی که از دیشب مونده بود رو میخوردیم. گالره جون قبل رفتن غذای دو روز رو درست کرده بود؛ برای همین ته دلم خیلی ازش ممنون بودم؛ چون من نمیتونستم آشپزی کنم! بعد خوردن غذا رفتیم نشستیم توی سالن که احسان وارد خونه شد. ما رو که دید اخمی کرد و گفت: -خوش گذشت؟

مطالب مشابه