ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل ویدا
ویدا
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل فاطیما
فاطیما
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل نبات
نبات
27 ساله از تهران
تصویر پروفایل نجمه
نجمه
35 ساله از رفسنجان
تصویر پروفایل رها
رها
41 ساله از بابل
تصویر پروفایل رادمهر
رادمهر
36 ساله از شیراز
تصویر پروفایل سعید
سعید
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل ایدین
ایدین
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل سامی
سامی
34 ساله از لاهیجان
تصویر پروفایل محمد
محمد
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل سما
سما
30 ساله از مشهد

ورود به شبکه اجتماعی دوهمدل

احساس کردم رو پا بند نیستم، نمی دونم به خاطر دیدن شبکه اجتماعی دوهمدل بود یا شکست غرورم... با هر جون کندنی بود زنگ و زدم. بعد از چند ثانیه از آیفن

ورود به شبکه اجتماعی دوهمدل - شبکه اجتماعی


شبکه اجتماعی دوهمدل با عکس

احساس کردم رو پا بند نیستم، نمی دونم به خاطر دیدن شبکه اجتماعی دوهمدل بود یا شکست غرورم... با هر جون کندنی بود زنگ و زدم. بعد از چند ثانیه از آیفن در رو باز کردن.قدمام سست شده بود، با همون قدمای سست وارد خونه شدم و در رو بستم.چند لحظه ایستادم و حیاط بزرگشون رو از نظر گذروندم. آروم آروم به سمت ساختمون رفتم که یهو ورود ب سایت همسریابی دوهمدم در رو باز کرد و حیرت زده گفت: فکرشو نمی کردم اینجا ببینمتون.

با آرامشی ساختگی گفتم: سالم، مزاحمتون شدم، نباید سرزده می اومدم. سلام از ماست، خواهش می کنم، خوش اومدین با راهنمایی فرزین وارد ساختمون شدم، خانم زیبایی با قامت کشیده و خوش تراش، با خوشرویی ازم استقبال کرد و با دیدنم گفت: کرده بودم البته از دور ولی ظاهرا این آواز مثل آواز دهل نیست که شنیدنش از دور خوش باشه، واقعا خواستنی هستی.به ادرس سایت دوهمدل حق میدم. از خجالت سرخ شده بودم.با لبخند تشکر کردم.راستش فکرش رو نمی کردم که فرهاد از من تعریف کرده باشه اونم پیش مادرش.چرا همش احساس می کردم شبکه اجتماعی دوهمدل بی احساس ترین آدم روی زمینه؟

ورود ب سایت همسریابی دوهمدم مادرش رو به من معرفی کرد

ورود ب سایت همسریابی دوهمدم مادرش رو به من معرفی کرد. سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل رو به مادرش دادم که گفت: فرهاد تو اتاقشه، فرزین جان، هستی خانم رو راهنمایی کن. خجالت کشیده بودم اما دنبال فرزین راه افتادم یه جاذبه ای منو به سمت ادرس سایت دوهمدل می کشوند که جایی واسه خجالت و شرم باقی نمیزاشت.از پله های مارپیچ و مرمری این خونه ی مجلل ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل رفتیم از بین یه راهروی طویل فرزین جلوی دومین در سمت راست توقف کرد و در زد.وقتی در رو باز کرد احساس کردم قلبم تو دهنمه. به هیچ قیمتی نمی خواستم خودم رو ببازم و ضعف نشون بدم.وارد اتاق شدم.شبکه اجتماعی دوهمدل کنار پنجره ایستاده بود با صدای سالم من نیمرخ به سمتم برگشت وبا بی تفاوتی سر تکون داد.

شبکه اجتماعی دوهمدل که به عیادتش هم اومده بودم بازم عادی برخورد می کرد.انگار بعد از هر دیدار باید کلی بگذره تا با من درست رفتار کنه.با تعارف فرزین روی مبل نشستم.خودش هم از اتاق بیرون رفت و در و بست.ناخودآگاه نگاهم به سمت در بسته رفت. آفتاب از کدام سمت دمید که تو امروز یاد سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل کردی؟ نه مثل اینکه از حالا به بعد باید تنها باشیم تا روی خوشش رو ببینم.لبخندی زدم و گفتم: از همون سمت همیشگی. اومد روبروی من، روی مبل نشست و به چشمام زل زد وابرو بالا انداخت و گفت: نه، امروز با روزای دیگه فرق داره. در باز شد و ادرس سایت دوهمدل عقب نشینی کرد و دوباره همون چهره ی عبوس رو به خودش گرفت.مادرش با سینی شربت و شاید.

این ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل رو هستی

گلدون گل وارد اتاق شد و گفت: این ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل رو هستی جون زحمت کشیده آورده. فرهاد نگاهی به من کرد و نگاهی به ورود ب سایت همسریابی دوهمدم اما هیچی نگفت.مادرش سینی شربت رو روی میز گذاشت و رفت.ادرس سایت دوهمدل به سمت سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل رفت و یه شاخه برداشت و دوباره سر جاش نشست. در حالیکه گل رو می بوئید گفت: از رنگ آبی خوشت میاد؟ -خوشم میاد؟اگه به من باشه که تمام هستی رو آبی می کنم.

مطالب مشابه