ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل علی
علی
45 ساله از شیراز
تصویر پروفایل فرید
فرید
28 ساله از پارس آباد
تصویر پروفایل پانیذ
پانیذ
41 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل رویا
رویا
45 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل رها
رها
41 ساله از بابل
تصویر پروفایل حسن
حسن
27 ساله از تبریز
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل شیما
شیما
39 ساله از شیراز
تصویر پروفایل نازی
نازی
45 ساله از تهران
تصویر پروفایل سارا
سارا
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل ابراهیم
ابراهیم
51 ساله از بیرجند
تصویر پروفایل مارال
مارال
34 ساله از تهران

ورود به سایت همسریابی بهترین همسر چگونه است؟

زدیم زیر ورود به سایت همسریابی بهترین همسرا و بچه ها هرچی حرف از دهنشون اومد بار ما کردن امشب واقعا خوش گذشت بهم مخصوصا وقتی کنار ورود به سایت همسریابی

ورود به سایت همسریابی بهترین همسر چگونه است؟ - همسریابی


لینک ورود به سایت همسریابی بهترین همسر

همه با تعجب خندیدن و شروع کردن فوش دادن من بدبخت که چرا انقد بیخبراومدم بیشترهم متین فوشم داد با ورود به سایت همسریابی بهترین همسران و همونطور که به حرفاشون جواب میدادم، رفتم سمتشون و تک به تک بغلشون کردم. بیچارهها هنوز توی شک بودن رفتم سمت ورود به سایت همسریابی بهترین همسر و از نگاهش میشد فهمید هنوز باورش نشده من اومدم. لبامو توی هم جمع کردم و نگاهی به بچه ها کردم که داشتن منو ورود به سایت همسریابی بهترین همسر با خنده نگاه میکردن.

ورود به سایت همسریابی بهترین همسره گفت اصلا باورم نمیشه

ورود به سایت همسریابی بهترین همسره گفت اصلا باورم نمیشه شونه ای بالا انداختم و گفتم: حالا که میبینی اومدم. نمیخوای بغلم کنی؟ خندید و سری تکون داد و گفت: هنوزم مثل سه ماه پیشی، هیچ تغییری نکردی پوکر نگاهش کردم و گفتم: خودتم داری میگی سه ماه پیش بعد توقع داری من توی سه ماه تبدیل بشم به ادیسون؟ خندید و هیچی نگفت، که یهو منو کشید تو بغل خودش. اولش تعجب کردم از یهویی بغل کردنش ولی بعدش خندیدم. یعنی اگه بگم از خوشحالی بغضم گرفته بود دروغ نگفتم چقد دل تنگش بودم دلم میخواد ساعت ها فقط و فقط بغلش کنم ای کاش اونم اندازهی ورود به سایت همسریابی بهترین همسره، دلش برام تنگ شده باشه. بعد چند ثانیه از بغلش دراومدم و نشستم. بچهها داشتن با شیطنت نگاهم میکردن که چشم غرهای به همشون رفتم. هرکسی یه چیزی میپرسید ازم و منم جواب میدادم که ممد گفت: بچه ها یه چیزی بگم؟ همه سری به علامت اره تکون دادن که ممد گفت: حدیث دوماه پیش رفت شیراز یه ماهش و خونه من پیش منو ورود به سایت همسریابی بهترین همسره بود منو ورود به سایت همسریابی بهترین همسر و ممد.

ورود به سایت همسریابی بهترین همسرا و بچه ها هرچی حرف

زدیم زیر ورود به سایت همسریابی بهترین همسرا و بچه ها هرچی حرف از دهنشون اومد بار ما کردن امشب واقعا خوش گذشت بهم مخصوصا وقتی کنار ورود به سایت همسریابی بهترین همسر بودم الانم بام تهرانیم و بچه ها دارن داد میزنن تا خودشونو خالی کنن بابا این مسخره بازیا چیه آخه؟ برین دستشویی زور بزنین قشنگ خالی میشین والا وایساده بودم و مسخره بازی بچه هارو نگاه میکردم که حضور یکی و کنارم حس کردم و نگاهش کردم دیدم متی ِن نگاهم توی نگاهش گره خورده بود، گفت: تو دلت برای داداش متینت تنگ نشده؟ با ورود به سایت همسریابی بهترین همسرا گفتم: چرا خیلی تنگ شده چرا تنگ نشه؟ با خنده بغلم کرد که نیکا اومد سمت ما و گفت: شما دوتا چی میگین به هم؟ از بابت نیکا خیالم راحت بود. چون میدونست که متین فقط و فقط برام مثل یه داداش بود.

مطالب مشابه