
حتی دیگه شب و صبح بخیرهای هرشب و روزمون هم نمیگفت. من هم با وویسهای قدیمی میخوابیدم و بیدار میشدم، یاد یه متنی افتادم که میگفت:وقتی میتونه بیست و چهار ساعت ازت خبر نگیره؛ یعنی تا آخر عمرش هم میتونه بی خبر ازت زندگی کنه...!اما من نمیخواستم قبول کنم که صيغه يابي هلو فراموشم میکنه. سخت بود باور یک همچین چیزی.اولین بار بود توی این سه سال یک روز رو بی خبر از هم زندگی میکردیم.
من میتونستم بدون ورود به سایت هلو زندگی کنم؟ با قاطعیت تمام جواب خودم و دادم... نه امروز به حسام زنگ زدم و گفتم که من منصرف شدم و نمیرم. اون هم کلی پرسید چرا و به خاطر صيغه يابي هلو؟ که من هم با یک نه جواب تمام سوالهاش رو دادم.
پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو به سمت شرکت حرکت کردم.
بعد از سرکردن پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو به سمت شرکت حرکت کردم. امروز تصمیم داشتم همه چیز رو به ورود به سایت هلو بگم. بگم چرا میخواستم برم و الان هم نمیخوام برم. من سالمتیم رو بدون ورود به سایت هلو نمیخوام. اون قدر امروز خوش حال و سرحال بودم که حد نداشت. به ثبت نام در سایت همسریابی هلو هم زنگ زدم و از تصمیمم بهش گفتم اون هم کلی خوشحال شد.
وقتی رسیدم شرکت به سمت میز ثبت نام در سایت همسریابی هلو دختر جوونی که فعال به جای صدا جایگزین شده بود رفتم. سلام خانم حمیدی، آقای مهندس ابراهیمی هستن؟ صيغه يابي هلو... ثبت نام در سایت همسریابی هلو: بله مهندس... ام...
پشت در اتاق ورود به سایت هلو رسیدم.
منتظر ادامه ی حرفش نشدم و چندتا پله رو بالا رفتم و پشت در اتاق ورود به سایت هلو رسیدم. یه لحظه فکر کردم اشتباه کردم و ماتم برد. از اون جایی که اتاق صيغه يابي هلو و مهرشاد با چندتا پله از سالن جدا میشد به پایین دید نداشت و دیوارشون شیشه ای بود.