
توی دلم از حرکاتش خندم گرفت ؛ از صد تا سايت همسريابي آغازنو بدتر بود نیم آدرس جدید سایت همسریابی آغاز نو بهش انداختم و گفتم: نیست، اگه بود این لباس تو الان بوی سیگار نمیداد سکوت کرد... ازکنارش رد شدم و خواستم سمت بچه ها برم که صداشو شنیدم... احسان مواظب خودت باش... سرمو تکون دادم و توی ماشین نشستم... دم در ایستاده بود... سايت همسريابي آغاز نو ماشینو روشن کرد و راه افتاد هر دوشون سکوت کرده بودن... با تعجب سمتشون برگشتم و گفتم: چتونه پس؟ سایت همسریابی مذهبی آغازنو خندید و گفت: سایت همسریابی مذهبی آغازنو گرفتت که اینو گفت و هر دوشون باهم زدن زیر خنده لبخند محوی زدم و شونه هامو بال انداختم… سايت همسريابي آغاز نو چخبره بینتون ؛ چرا گفت بیا پایین نرفتی؟ نفس عمیقی کشیدم و گفتم: فوضولیش به تو نیومده تا آخر سايت همسريابي آغازنو این دوتا هی مسخره بازی درمیاوردن و سایت همسریابی موقت آغاز نو دست مینداختن...
سایت همسریابی آغازنو پنل ماشینو توی پارکینگ رستورانی که همیشه اونجا می رفتیم پارک کرد
سایت همسریابی آغازنو پنل ماشینو توی پارکینگ رستورانی که همیشه اونجا می رفتیم پارک کرد و هر سه تامون پیاده شدیم و سمت سالن غذاخوری راه افتادیم... هنوز روی یه میز نشسته و ننشسته بودیم که گارسون که مرد جوونی بود اومد و سایت همسریابی موقت آغاز نو ها رو روی میزگذاشت و گفت: چی سايت همسريابي آغازنو دارین؟ سايت همسريابي آغاز نو هم که خو ِد نمک بود لبخند ژکوندی زد و گفت: سایت همسریابی آغازنو پنل هیچی داداچ اومده بودیم خودتو ببینیم گارسون هم که انگار بدش نیومده بود لبخندسايت همسريابي آغازنو زد و گفت: رواله ؛ دفعه ی بعد بگو آدرس بدم دیگه اینجا نیا همه فکر میکنن اومدی غذا بخوری سایت همسریابی موقت آغاز نو بلند خندید ؛ همینجوری پیش می رفت آبرو نمی موند واسمون، پاهامو به پاهاشون کوبیدم که باعث شد هر دوشون با هم بگن آخ منم اون وسط از دست این دو تا نمیدونستم باید بخندم یا گریه کنم گارسون که متوجه شده بود نیشخند زد.
خواست چیزی بگه که به ِورودبه سایت همسریابی آغاز نو نگاهی انداختم
خواست چیزی بگه که به ِورودبه سایت همسریابی آغاز نو نگاهی انداختم و با لحن جدی گفتم: سه تا پیتزا پپرونی ؛ سیب زمینی ؛ نوشابه و مخلفات ؛ ممنون... اینو گفتم و منوها رو جلوش گذاشتم... چون سلیقه ی سه تامون یکی بود، هیچکدومشون اعتراض نکردن، گارسون هم لبخند زد و ورودبه سایت همسریابی آغاز نوها رو از روی میز برداشت اما نرفت سنگینی نگاهشو روی خودم حس کردم که سرمو بال گرفتم و جدی نگاهی بهش انداختم که باعث شد حساب کار دستش بیاد و از کنار میز بره هنوز خیلی از میز دور نشده بود که سایت همسریابی آغازنو پنل گفت: سايت همسريابي آغاز نو مرسی جذبه خندیدم و سرمو تکون دادم..آخرش کار دستمون میدین با این مسخره بازیاتون ؛ یکم سنگین باشین سایت همسریابی مذهبی آغازنو شونه هاشو بال انداخت و کیف دستیشو روی میزگذاشت... سایت همسریابی آغازنو پنل تو مسخره بازی درنیار ؛ خب منم جای تو بودم همین رفتارارو میکردم ؛ یعنی اگه نمیکردم احسان سر د ِر شهر دارم میزد هر سه تامون خندیدیم..