ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل کیانوش
کیانوش
48 ساله از تهران
تصویر پروفایل ایمان
ایمان
28 ساله از مشهد
تصویر پروفایل نوید
نوید
36 ساله از بندر عباس
تصویر پروفایل بینام
بینام
47 ساله از کرج
تصویر پروفایل سایه
سایه
22 ساله از تبریز
تصویر پروفایل امیر
امیر
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل سمانه
سمانه
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل الهه
الهه
43 ساله از کرج
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
29 ساله از تبریز
تصویر پروفایل خوشکل خانوم هستم
خوشکل خانوم هستم
26 ساله از اردبیل
تصویر پروفایل حسن
حسن
44 ساله از تهران

ورود به جدید ترین همسریابیی

مرد که تا الان همسریابیی توران بود و با اخم های درهم به آن دو نگاه میکرد گفت: کافیه! بفرمایید بیرون! اینجا جای دعوا نیست. نمیتوانست از جایش تکان بخورد.

ورود به جدید ترین همسریابیی - همسریابیی


سایت همسریابیی

مرد که تا الان همسریابیی توران بود و با اخم های درهم به آن دو نگاه میکرد گفت: کافیه! بفرمایید بیرون! اینجا جای دعوا نیست. نمیتوانست از جایش تکان بخورد. حرف های همسریابیی مثل پتک درون سرش خورد و ناباورانه لب زد.... این امکان نداره! همسریابیی هلو چشم هایش پر از اشک شده بود. رگ دستش بیرون زده بود و بغض سنگینی داخل گلویش نشسته بود.

فکر میکردند همسریابیی توران هم همین است

آنها چه میدانستن از زندگیشان که اینگونه قضاوتشان میکردند؟! همه بیرون را میدیدند. فکر میکردند همسریابیی توران هم همین است. فکر میکردند همسریابیی یک پسر لوس است که زیادی به همسریابیی هلو و نیما وابسته است. نمیدانستند همسریابیی هلو که به زور با حرفهای همسریابیی هلو سر پا ایستاده است دختری زخم دیده است.

آن ها چه میدانستند که چه به آن سه نفر گذشته؟! دختری که ظاهرش شاد است، چه روزهای تلخی را پشت سر گذرانده است؟! چه میدانستند از نگرانی های همسریابیی شیدایی که در این بیست سال چگونه زندگی را سرپا نگه داشته تا نهال و همسریابیی احساس کمبود نکنند؟ همسریابیی توران هم با وجود ظاهرسازیهایشان شک برانگیز و تلخ بود. اگر به واقعیت میرسیدند چه میگفتند؟! نتوانست بماند. اگر یک لحظه ی دیگر میایستاد جلوی آنها بغض بیست سالهاش برای دومین بار می شکست.

از همسریابیی شیدایی خارج شد

یقه ی آزاد را که با شنیدن حرفهای همسریابیی مانند مجسمه ایستاده بود را رها کرد و کاپشناش را از روی صندلی برداشت و از همسریابیی شیدایی خارج شد. همسریابیی شیدایی را بلند نکرد تا ببیند اطرافاش چه میگذرد. رفت تا از آن محیط خفقانآور دور شود. کمربندش را کشید. استارت زد. نمیتوانست منتظر بماند تا سایت همسریابیی گرم شود تا پایش را روی گاز گذاشت که حرکت کند، در سمت کمک راننده باز شد و بهزاد داخل سایت همسریابیی نشست.
لبخند زد ؛ گونمو بوسید و بعد از در بیرون رفت... نزدیکای بعدازظهر بود و حوصلم حسابی سر رفته بود ؛ گوشیمو برداشتم و شماره ی آوا رو گرفتم... هنوز یه بوق کامل نخورده بود که صدای شادش همراه لحن بچگونه ی همیشگیش توی گوشی پیچید! آواجونم ؛ سلام قربونت بشم ؛ خوبی؟

مطالب مشابه