گفتم: چیکار کنم؟گفت: فعلا به هم محرم بشین تا من برگردم. اینطوری شد که مامان اومد خونه تون. هروقت با توام انقدر آرومم، انقدر خوشم که هیچ ناراحتی نمیتونه خوشیم رو ازم بگیره اما وقتی میرم خونه عین مرغ سرکنده همش بال بال میزنم.تو منم دیوونه کردی.تازه می فهمم برنامه ی دوستیابی چرا راضی شد بیستون رو بکنه. نگاه نافذم رو بهش دوختم و پرسیدم: چرا؟
برنامه ی دوستیابی با غم دوری از شیرین هیچ جور نمیشد کنار اومد برنامه ی دوستیابی کره ای اینکه بیفته به جون سنگای کوه و بیابون و هرچی دق و دلی از زمین و آسمون داره رو اونا خالی کنه. برنامه ی دوستیابی اعتراف کرده بود و من خیلی آروم شده بودم بالاخره اونم غرور رو گذاشت کنار ومستقیم اعتراف کرده بود که عاشقمه. بعد لبخندی زدو گفت: برنامه ی دوستیابی خارجی داشبورد داشبورد رو باز کردم، یه کادو برام گرفته بود.غافل گیر نشدم چون از اینکارا زیاد می کرد، تو این مدتی که با هم بودیم کلی هدیه برام خریده بود.کادو رو برداشتم و گفتم: مال منه؟
برنامه ی دوستیابی ایران شما صدمرتبه شیرین تر از شیرینید.
مال شیرینه.البته شیرین این برنامه ی دوستیابی جهانی. من شیرین نیستم. برنامه ی دوستیابی ایران شما صدمرتبه شیرین تر از شیرینید. خندیدم و کاغذش رو باز کردم. یه شال آبی خوشرنگ برام گرفته بود.از وقتی که فهمیده بود به رنگ آبی خیلی علاقه دارم، هر چی برام می خرید آبی بود.شال رو روی سرم گذاشتم و بهش گفتم: بهم میاد؟ خوب نگام کرد و گفت: تو هر چه بپوشی به تو زیبا گردد برنامه ی دوستیابی رایگان شب جمعه بود و همه مشغول لباس و تیپ خودشون بودن آخه شب خواستگاری میثاق بود.همه خوشحال بودن جز من.از اون روز که با مامان بحثم شده بود باهاش قهر بودم.نه با کسی حرف می زدم نه می خندیدم، تمام خوشی من با بودن کنار برنامه ی دوستیابی جهانی خلاصه می شد. تو اتاقم نشسته بودم که برنامه ی دوستیابی کره ای در رو باز کرد و بادیدن من گفت: چرا هنوز آماده نشدی؟ با لحنی قهرآلود گفتم: من نمیام. مگه دست خودته؟خواستگاری برادرته تو اینجا نشستی زانوی غم بغل گرفتی؟ خواستگاری اونه به من چه ربطی داره؟مگه من باید انتخاب کنم؟ لحنش مهربون تر و مالیم شد: برنامه ی دوستیابی لج می کنی هستی؟
برنامه ی دوستیابی خارجی به عشق تو زندگی می کنه
بَده برادرت میخواد زن بگیره؟بَده میخواد تکلیفش روشن بشه؟ این رابطه تون عمیق بشه.شاهرخ بیچاره اونور برنامه ی دوستیابی خارجی به عشق تو زندگی می کنه اونوقت تو اینجا عاشق برنامه ی دوستیابی قصه هات من نظرم عوض شده.از این پسره خوشم نمیاد، دلم نمیخواد تو باهاش ازدواج کنی، دیگه هم نمیزارم بیشتر از تکلیف اون به خودش مربوطه، شما چرا تکلیف منو روشن نمی کنی؟ میشی؟ با اینکه داشتم از حرص می ترکیدم اما خودم رو کنترل کردم و فقط گفتم: برنامه ی دوستیابی ایران انتخابم رو کردم و دیگه هیچ حرفی برای گفتن در باز شد و مرد قد بلند و سبزه رویی که تقریبا مسن بود تو چهار چوب در نمایان شد و با کلی خوش وبش و تعارف، ما رو به داخل دعوت کرد. خونه ی نسبتا معمولی و ساده ای داشتن، برنامه ی دوستیابی جهانی از تجمل توش دیده نمی شد.
یه دست مبل ساده ی قهوه ای رنگ که نور لوستر روی سقف باعث شده بود کمی روشن تر به نظر برسه وسط سالن تقریبا بزرگشون خودنمایی می کرد با چند تا گلدون گل های مصنوعی که کنج هر دیوار گذاشته بودن. چند دقیقه ای می شد که روی همون مبل های قدیمی نشسته بودیم و به حرفهای پدر برنامه ی دوستیابی رایگان گوش می کردیم.ظاهرا افسون به غیر از خودش یه برادر برنامه ی دوستیابی کره ای داشت که خیلی شیطون و تُخس به نظر می اومد.وسط مجلس نشسته بودم و با اینکه نگاهم به افراد این مهمونی بود اما دلم پیش برنامه ی دوستیابی بود برای دیدن یه همچین روزی که برنامه ی دوستیابی جهانی با خانواده ش برای خواستگاری از من بیاد نقشه می کشیدم و لحظه شماری می کردم. برنامه ی دوستیابی فارسی که متوجه ی حال من شده بود.