
اما برای راحتی بیشتر، از آن ها خواسته بود خانه ای نزدیک به خودشان برایش فراهم کنند. خانواده آقای راجین سه نفره بود، و برادرش آنتونی، که چندسالی از سایت آغاز نو همسريابي بزرگ تر بود، پسر خوش مشرب و خوش برخوردی بود؛ توانسته بود، توجه همسریابی آغاز نو را به خودش جلب کند همسر آقای راجین بر اثر حادثه ی تصادف فوت شده بود. دخترک شاد و شوخی بود که با وجود آنتونی واقعا حواس آغاز نو همسریابی تلگرام را پرت می کردند.
آقای سایت آغاز نو همسريابي دراختیارش گذاشته بود
در این چند روز با چند شرکت داروسازی دیدار کرده بود، تقریباً برای همکاری با شرکت پدرش ازچند شرکت جواب بله را گرفته بود. داخل اتاقی که آقای سایت آغاز نو همسريابي دراختیارش گذاشته بود مشغول انجام کارها بود. تمام برای فکر نکردن به حال و هوای اغازنو همسريابي بی فایده بود. صدبار شماره اش را باگوشی گرفته بود، اما قبل از بوق خوردن منصرف شده بود نمی توانست زیر حرفش بزند همسریابی آغاز نو خورده بود. که این قدر از اغازنو همسريابي فاصله گرفته بود نمی خواست دوباره او را هوایی کند. غرق گذشته هایش سیگاری آتش زد. »شما چرا گوشی تو جواب نمی دی؟
مگه ظهر قول ندادی تلفنی باهم در ارتباط باشیم؟ لطفا دیگه زنگ نزن، ظهر این جوری گفتم که قفل درو باز کنی و بذاری برم. یعنی اینقد ترسیده بودی؟! خب آره، لطفا دیگه زنگ نزن من اعتماد کردم شمارهام رو دادم فقط برای پدر دوستم، پشیمونم نکنید از کاری که کردم. لبخندی خبیث روی لبش نقش بست همسریابی آغاز نو مصمم تر بود باید هر طور شده دلش را رام می کرد. تصمیمی آنی گرفت از فردا صبح نامحسوس کشیش رفت و آمد دختر را کشید.
به آغاز نو همسریابی تلگرام زبان میرفت
فهمیده بود، هر روز سر ساعتی دقیق از خانه خارج می شود، به آغاز نو همسریابی تلگرام زبان میرفت، بهترین فرصت بود. هر روز، قبل از بازگشت دختر، گلی پشت در خانه شان می گذاشت. حواسش بود دختر گل را برمی داشت؛ لبخندی می زد و در کیفش قرارمی داد. بعدازیک هفته پیامی برایش ارسال کرد. دلت واسم تنگ نشده یک هفته ی مزاحم نشدم؟ نه مزاحم نشید دیگه. واسه همین رو بر می داری نگه میداری؟ کی گفته این رو؟ اشتباه دیدیخودم دیدم چرا اذیت می کنی؟ کشتی من رو که. مجبورم می کنید به پدرم بگم، باشه شب که اومدن می گم تماس بگیرن تا دیگه مزاحم نشید. اِ...
چه خوب وقت خواستگاری می ذارم با پدرت... اغازنو همسريابي از رو نمی ری آخه؟ مجبورم نکنید به پدرم بگم، اون وقت برخورد خیلی بدی باهاتون می کنه، دلم نمی خواد بخاطر لطفی که در حق دوستم کردید شرمنده بشم. باشه پس دیگه مزاحم نمی شم، انگار واقعا نمی خوایی با دلم راه بیایی قصد بی خیال شدن نداشت، اما می خواست چند وقت به او فرصت فکر کردن بدهد، دلش می گفت تمام این ها نازهای اغازنو همسريابي ست«. با شنیدن صدایی از گذشته هایش پرت شد به اتاقی که پشت پنجره اش ایستاده بود. با جیغ و داد به سمت اتاق همسریابی آغاز نو دوید و پشت آغاز نو همسریابی تلگرام پناه گرفت، هم زمان جیغ می زد که او را از دست آنتونی نجات دهد. سایت آغاز نو همسريابي سریع سیگارش را از پنجره بیرون انداخت