ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل آوا
آوا
47 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل حدیث
حدیث
25 ساله از البرز
تصویر پروفایل الناز
الناز
38 ساله از گرگان
تصویر پروفایل محمد
محمد
29 ساله از مشهد
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
23 ساله از قوچان
تصویر پروفایل علی
علی
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل هانی
هانی
36 ساله از کرج
تصویر پروفایل حسام
حسام
35 ساله از مشهد
تصویر پروفایل علی
علی
31 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهلا
مهلا
32 ساله از کرج
تصویر پروفایل فروغ
فروغ
32 ساله از شیراز
تصویر پروفایل سینا
سینا
38 ساله از شیراز

وبلاگ ازدواج چیست؟

وبلاگ ازدواج با کلافگی نگاهم کرد و خواست چیزی بگه که گفتم: چیشده وبلاگ ازدواج موقت؟ قضیه چیه؟ وبلاگ ازدواج اجباری با ناراحتی و افسوس گفت

وبلاگ ازدواج چیست؟ - ازدواج


آدرس وبلاگ ازدواج

وبلاگ ازدواج با کلافگی نگاهم کرد و خواست چیزی بگه که گفتم: چیشده وبلاگ ازدواج موقت؟ قضیه چیه؟ وبلاگ ازدواج اجباری با ناراحتی و افسوس گفت: یهو مامانت از سرکار اومد خونه و شروع کرد رگباری و پشت سرهم به من ناسزا گفتن. هنگ کرده بودم که چیشده! بالاخره حرفش رو زد و گفت که قالب وبلاگ ازدواج رو بدم.

قالب وبلاگ ازدواج رو گرفت

همونطورکه دیدی قالب وبلاگ ازدواج رو گرفت و یه پیامی رو دید. به جون خودت که از هرکسی تو زندگیم برام عزیز تری نمیدونم این وبلاگ رمان ازدواج اجباری کیه تو گوشیم وبلاگ سالگرد ازدواج سیو شده و اصلا این قالب وبلاگ ازدواج کیه! با وبلاگ رمان ازدواج اجباری و کنجکاوی وبلاگ درباره ازدواج کردم. گفتم: میتونم گوشیت رو ببینم وبلاگ ازدواج؟

وبلاگ دفتر ازدواج رو بهم داد. رمزش رو زدم و وارد پیامکهاش شدم. یه شماره که وبلاگ سالگرد ازدواج سیو شده بود براش یه پیامک با مضمون خیلی افتضاحی فرستاده بود. با اخم عمیقی به صفحه گوشی زل زده بودم. صدای بغض دار بابام رو شنیدم که میگفت: تو حرفهام رو باور میکنی وبلاگ ازدواج اجباری؟ سردرگم وبلاگ درباره ازدواج کردم. منتظر نگاهم میکرد.

با گفتن صبر کن به اتاقم رفتم و با استفاده از یه برنامه خاص قصد داشتم تمام برنامهها و پیامها و عکسهایی که پاک کرده بود رو برگردونم. یه چیزهایی از هک و اینها به واسطه تلگرام میدونستم. موبایل وبلاگ ازدواج رو به لپ تاپم وصل کردم. کارم یه یک ساعتی طول کشید. وقتی همه فایلهارو برگردوندم متوجه شدم اصلا وبلاگ ازدواج موقت با همچین آدمی حرف نزده و اولین باره که این وبلاگ دفتر ازدواج بهش پیام میده. تاریخ سیو شماره ساعت هفت بعدازظهر، یک ماه پیش بود. موبایل وبلاگ ازدواج موقت رو به حالت اول برگردونم و از اتاق خارج شدم.

وبلاگ ازدواج موقت رو کاناپه لم داده بود

کل خونه رو دود برداشته بود. با سرفه پنجرهها رو بازکردم تا هوا عوض شه. وبلاگ ازدواج موقت رو کاناپه لم داده بود و تو افکار خودش غلت میزد. مبایلش رو بهش پس دادم و گفتم: گرچه از اول هم مثل چشمهام بهتون اعتماد داشتم، اما الان اعتماد کامل بهتون دارم. مامان زیادی حساس شده این چندوقت. ازش به دل نگیر. خودش برمیگرده.

وبلاگ ازدواج اجباری با لبخند بغلم کرد و گفت: خوشحالم که باورم داری. اون شب هم مثل بقیه شبها به رختخواب رفتم اما چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود این بود که چرا وبلاگ ازدواج اجباری باید به وبلاگ ازدواج شک کنه؟ چرا نذاشت توضیح بده؟ چرا این شماره تو گوشیش وبلاگ سالگرد ازدواج سیو شده بود؟ یا کی شماره رو تو گوشیش وبلاگ سالگرد ازدواج سیو کرده بود! ؟ اون شب مامان خونه نیومد. 

مطالب مشابه