از آن همه مهربانی اش هیجان زده شده بودم، کمی بلند شدم و گونه اش را بوسیدم و وقت ی سرجایم ایستادم همسریابی واقعی را دیدم در حالی که نوشیدنی اش دستش بود ما را تماشا میکرد و نگاهش برای من نامفهوم بود و چرا حس میکردم کمی و فقط کمی اخم داشت؟
همسریابی واقعی در افغانستان را همان شب آماده کردند و همسریابی واقعی با خودم به هتل بردم، خواسته بود که آنرا در روز اختتامیه به تن کنم و سایت همسریابی واقعی تنها کاری بود که در برابردست و دل بازی اش از دستم برمی امد کفش های پاشنه بلندم را از پا کندم و پرده را کنار زدم مهتاب انوار نقره رنگش را روی دریا پریشان کرده بود ترغیب شدم که به پیاده روی بروم، همسریابی واقعی تلگرام را با شلوار و تی شرت خنکی عوض کردم و کتانی پوشیدم و از اتاق بیرون زدم دستم که هندزفر ی ام را به سمت گوشم برده بود همانجا خشک شد همسریابی واقعی هم از اتاقش خارج شد، همسریابی واقعی در افغانستان...
من همسریابی واقعی در افغانستان داشتم
دلم می خواست همان موقع بر گردم به اتاقم اما دیگر دیر شده بود، او هم مرا دیده بود با هم سوار آسانسور شدیم، هیچ کدام حرف ی نمی زدیم و من همسریابی واقعی در افغانستان داشتم او در کافه هتل بماند و هوس پیاده روی شبانه به سرش نزده باشد اما وقتی او از جلوی کافه گذشت من چشم روی هم فشردم و خواستم به جای پیاده روی به کافه بروم اما او به سمتم چرخید و همسریابی واقعی تلگرام بی مقدمه گفت: با هم قدم بزنیم؟
پا درهوا میان کافه و خروجی البی مانده بودم و قلبم داشت به سمت آن مرد جوان بلند قدی که با آن تیپ اسپرت بسیار دلنشین شده بود پرواز میکرد عزمم را جزم کردم که پیشنهادش را رد کنم اما او پیش دستی کرد و گفت: نگین که این وقت شب می خواستین بر ین قهوه بخورین دهانم بسته شد، قدمی به سمتش برداشتم و او لبخند فاتحانه ای زد در پیاده رو سنگ فرش راه افتادیم و او گفت: چند ساله تنها زندگ ی میکنید؟
یه پنج سالی میشه، از وقت ی پدرم فوت کرد به جلو پایش نگاه میکرد و گفت: ممنون چند دقیقه ای در سکوت قدم زدیم و او با سوالی که پرسید مرا شوکه کرد بدون انکه نگاهم کند با لحنی جدی پرسید تو از همسریابی واقعی خوشت نمیاد نه ؟ نگاهش کردم.. .دهانم باز مانده بود، او کامال برعکس خیال کرده بود چ ی باعث شد همچین فکر ی بکنید؟
گروه تلگرام همسریابی واقعی انداخت
نیم نگاه ی به گروه تلگرام همسریابی واقعی انداخت و بعد نگاهش را به وسعت دریا داد و گفت: رفتارت اینو میگه. ..همسریابی واقعی در افغانستان سعی میکنی جایی که من هستم نباشی! من از او دوری میکردم چون نسبت به او حسی به دلم افتاده بود که همسریابی واقعی تلگرام نبودم تنها به یک دلیل و ان هم همان دلیلی بود که به خاطرش دنیای همسریابی واقعی را کنار گذاشتم دلیلی که تنها من و می دانستیم و بس. .. سرم را زیر انداختم و با صدایی درمانده گفتم: اینطور نیست نگاهش به رویم سنگین شد و گفت: یعنی اینکه از سایت همسریابی واقعی بدتون نمیاد؟
نفسم را بیرون فرستادم و گفتم: معلومه که نه چرا باید از کانال تلگرام همسریابی واقعی بدم بیاد ؟ لبخند معنی داری گوشه لبش نشاند و گروه تلگرام همسریابی واقعی نگاهم را دزدیدم میخواستم معنی ان لبخند را نادیده بگیرم و به روی خودم نیاورم که این نگاه های خیره و با معنی یک جورهایی نخ دادن از طرف همسریابی واقعی معروف بود به همسریابی واقعی بود او دیگر هیچ نگفت و همسریابی واقعی تلگرام راضی از سکوت ی که پیش گرفته بود در کنارش قدم میزدم