ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل محمدرضا
محمدرضا
52 ساله از تهران
تصویر پروفایل علیرضا
علیرضا
45 ساله از گرگان
تصویر پروفایل مارال
مارال
34 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
36 ساله از قم
تصویر پروفایل رها
رها
41 ساله از بابل
تصویر پروفایل هومن
هومن
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل بهار
بهار
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل فرنیا
فرنیا
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل سعید
سعید
32 ساله از کرج
تصویر پروفایل جانان
جانان
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
31 ساله از تهران
تصویر پروفایل صالح
صالح
25 ساله از تهران

همسریابی انلاین

همسریابی آغاز نو مانتوم رو خیلی دوست داشتم همیشه با همسریابی شیدایی سفید که روش نوارکاری شده بود ست می کردم یه نگاه کوتاهی به آینه انداختم و از اتاق خارج شد

همسریابی انلاین - همسریابی


تصویر همسریابی انلاین

اون خستگی که من داشتم تا به اتاقم برسم نصفه جون شدم، اتاق 60 مال ما بود و اتاق 66 مال همسریابی و همسریابی توران. وقتی به همسریابی شیدایی رسیدیم شاهرخ در زد و وقتی که در باز شد چمدونم رو داخل اتاق بردکنار چارچوب ایستاده بودم و به همسریابی پیوند زل زده بودم، همسریابی از اتاق خارج شد وبه سمت اتاق بغلی رفت ووقتی دید بهش نگاه می کنم گفت: اتفاقی افتاده؟ لبخندی زدم وگفتم: نه فقط ممنون، بابت چمدونی که زحمتش رو کشیدی. قابلی نداشت. شب بخیر. وارد اتاق شدم، چشمای پر از سوال شکیبا رو من خشک شده بود.

هیچ توجهی نکردم، تو اون خستگی فقط تونستم شب تو هم بخیر. روسریم رو بردارم و مانتوم رو در بیارم. چراغ رو خاموش کردم و روی تخت ولو شدم. هستی پاشو. حداقل جواب بده ببینم زنده ای یا مرده، زنده ام همسریابی زنده ام. بیدار شو دیگه، همه منتظرت هستن.مگه ساعت چنده؟ هیچی، فقط یه دو ساعتی از ظهر گذشته. با یه جهش بلند از تخت بلند شدم وگفتم: جدی میگی؟ همسریابی بهترین همسر از ساعت01دارم جون می کنم تو رو بیدار کنم. وای، آبروم نه خیلی، چون بچه ها وقتی دیدن تو خوابی خودشون هم خوابیدن.عموت هر چی اصرار کرد که برین بیرون بگردین شهر رو ببینن، تو هم زودتر پاشو که همه منتظرتن. بلند شدم و یه آبی به دست و صورتم زدم همسریابی هلو ظهر و عصر رو خوندم.

همسریابی آغاز نو مانتوم رو خیلی دوست داشتم

ساعت 2301 دقیقه بود، چمدونم رو باز کردم و شلوار پارچه ای سفیدم رو برداشتم با مانتوی خفاشی، همسریابی آغاز نو مانتوم رو خیلی دوست داشتم همیشه با همسریابی شیدایی سفید که روش نوارکاری شده بود ست می کردم یه نگاه کوتاهی به آینه انداختم و از اتاق خارج شدم. همه تو همسریابی پیوند منتظر من بودند، خجالت کشیدم و از همه به خاطر خواب زیاد عذرخواهی کردم، عمو لبخندی زد و گفت: ناراحت نباش عزیزم، همه به خاطر تو به این سفر اومدیم، هدفمون این بود که تو استراحت کنی وگرنه تا دو روز پیش هم ساعت 2صبح بیدار بودی، نیومدیم که بریم کله پزی!! از این همه توجه تعجب می کردم، همسریابی توران از انتهای سالن به سمت من اومد وبا لحنی تلخ گفت: خوب خوابیدی؟ انتظار همچین برخوردی رو نداشتم ولی انگار واقعا جدی بود، لبخندی زدم و با چشمام بهش فهموندم که دیشب رو راحت به صبح رسوندم.دلخور بودم، بااین لحن همسریابی بهترین همسر زیاد آشنایی نداشتم.

خیلی کم پیش می اومد که منو همسریابی هلو با هم درگیر بشیم یا بحث کنیم. با صدای سینا به خودم اومدم که می گفت: چرا واستادی؟ همسریابی پیوند بیفت دیگه!! چی؟کجا بریم؟

عمو همسریابی شیدایی چی گفت؟

بَه، خواهر مارو باش، مگه نشنیدی عمو همسریابی شیدایی چی گفت؟ چی گفت؟ می خوایم بریم شهرو بگردیم، البته پیاده.راستی همسریابی هلو چرا اینجوری باهات حرف زد؟ شونه همسریابی هلو انداختم و گفتم: نمیدونم.... از همسریابی بهترین همسر خارج شدیم و به سمت بازار راه افتادیم، نمیدونم چرا اول بازار رو انتخاب کردند، قدم میزدم اما اصلا حواسم به خیابونی که توش راه می رفتم نبود، من تمام فکرم به طرز حرف زدن همسریابی توران بود، شاید باور نکردنی باشه ولی من تو زندگیم میثاق رو از همه دنیا بیشتر دوست داشتم وتنها کسی بود که من نمی تونستم نسبت بهش بی تفاوت باشم، اون با همسریابی آغاز نو لحنش بد جوری اعصابم رو بهم ریخته بود. همسریابی نازیار این مجسمه رو نگاه کن. ! صدای همسریابی بود که اون طور غافلگیرم کرده بود، امروز ندیده بودمش.

مطالب مشابه