ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل نسیم
نسیم
43 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل رضایت
رضایت
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل بیتا
بیتا
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل آریا
آریا
40 ساله از کرج
تصویر پروفایل امیرحسین
امیرحسین
28 ساله از ورامین
تصویر پروفایل پانیذ
پانیذ
41 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل نازنین
نازنین
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل کبری خانم
کبری خانم
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل آرش
آرش
43 ساله از سمنان
تصویر پروفایل نازی
نازی
45 ساله از تهران
تصویر پروفایل حامد
حامد
33 ساله از شیراز

همسان گزینی شیدایی چیست؟

همه وایساده بودیم دم در خونه ی ممد تا سایت ازدواج دائمی خواستگاری و بقیه بیان. عینک آفتابیم و جابه جا کردم و تکیه دادم به ماشین.نگا ارسلان کردم که داشت با

همسان گزینی شیدایی چیست؟ - شیدایی


همسان گزینی شیدایی با عکس

هان ؟ بنال خواب بودم، خیر سر تو و ارسلان خب حالا تری، ترلی، تربچه... ترلان با لحن خواب آلود گفت: هان؟ چته؟ بگو دیگه تو روحت خندیدم با جیغ گفتم: میای همرامون از خوشحالی جیغ زد که منو ستی پشت بندش جیغ زدیم، کلا خل شدیم رفت سایت ازدواج دائمی خواستگاری و ارسلانم مچاله نگاهمون میکردن که خندیدیم. با ترلان کلی حرف زدیم و بعد قطع کردیم.

مهراب و همسان گزینی شیدایی سری به علامت تأسف تکون دادن

مهراب و همسان گزینی شیدایی سری به علامت تأسف تکون دادن که ستی یه حرکت زشت با دستش نشون داد و گفت: بیا البته این حرکات از نظر منو کاملا عادی بودن و واسه همین پوکیدم از خنده که مهراب گفت: بی تربیت ارسلان و ستی رفتن اونطرف که منو همسان گزینی شیدایی موندیم. نفس عمیقی کشیدم که ارسلان گفت: راستی بابام گفت، بابات زنگ زده و گفته انگار از کارش کم شده و دوماه و نیم دیگه خلاص میشیم از دستت همسان گزینی شیدایی رفت و منم خیره نگاهش میکردم. یعنی دوماه و نیم دیگه؟ به این زودی؟ چرا انقدر زود گذشت اخه؟ بغضم گرفت و نگاهم رو بین بچه ها چرخوندم. ولی بهشون عادت کرده بودم. پوفی کشیدم و لگدی زدم به سنگریزه های جلوی پام.

«پس فردا» همه وایساده بودیم دم در خونه ی ممد تا سایت ازدواج دائمی خواستگاری و بقیه بیان. عینک آفتابیم و جابه جا کردم و تکیه دادم به ماشین.نگا ارسلان کردم که داشت با گوشیش حرف میزد. فکرم رفت سر دوماه و نیم دیگه، دلم کلی برای این کله رنگی تنگ میشه. سرمو یکم خم کردن و لبخند پنهونی زدم، دیانا اومد نزدیکم و گفت: بیا سوار شو اومدن بچه ها دیانا سوار ماشین متین شد که گفتم: ثبت نام در سایت شیدایی با ستی اینا میام رفتم سمت که شیشه ی طرفش پایین بود جلو مهراب و رضا نشسته بودن پشتم ممدرضا و ترلان و ستی. سلام کردم که ترلان یکی زد تو صورتم و گفت: سلام بیشوره عادتش بود که هروقت می خواد بهم سلام کنه بزنه تو گوشم و بیشور ثبت نام در سایت شیدایی هم اضافه کنه. با خنده گفتم: تو هنوز آدم نشدی؟

سری تکون دادم و رو به سایت ازدواج دائمی خواستگاری گفتم

سری تکون دادم و رو به سایت ازدواج دائمی خواستگاری گفتم: مهری، جا نیست من بشینم؟ من نمیخوام تو ماشین متین با اون کله رنگی باشم آخه اصلا میشینم روی پای ورود به صفحه سایت شیدایی و ترلان، بذار بیام. رضا: جا پره دیگه باید همسان گزینی شیدایی و تحمل کنی عسیسم چزی زیر لب نثارش کردم و همونطور که عقب گرد کردم گفت: شنیدم سرمو برگردوندم طرفش و با حرص گفتم: منم گفتم که بشنوی دیگه با لب و لوچه ی آویزون رفتم سمت ماشین و متین و در رو وا کردم. نیکا داشت با گوشی حرف میزد هنوز َنشسته بود واسه همین افتادم وسط دیانا و نیکا. چیشد؟ برگشتی ؟ با کیفم زدم تو سرش و گفتم: مرض بیشور جا نبود وگرنه من عمرا بیام جایی که توی کله رنگی هم باشی دیانا خندید و گفت: عب نداره. بشین پیش خودمون.

مطالب مشابه