![سایت ازدواج در استان ایلام سایت ازدواج در استان ایلام](posts/2020/12/30/psudgbtoy89nykwz3grk5bmscovtpvjwqjadze0e.jpg)
میکروفون رو جا به جا کرد: بعضی از سایت ازدواج در استان ایلام بچه باقی میمونیم. بچه نباشید! دنیا رو از یک اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت ایلام ببینید. دکمه عقل رو بزنید و روشنش کنید. تعقل چیزیه که باعث نجات واقعیه. دیگه از من که بیشتر درد رو تجربه نکردید. هم تجربه نکنید. ولی سعی کنید پیشگیری کنید. از توجهتون ممنونم. همسریابی ایلام عنایت بفرمایید. میکروفون رو به مجری برگردوند. جمعیت هم فرستادن. ولشون میکرد دست میزدن.
مجری: بله به شدت ازتون سپاسگزاریم که دعوت ما رو پذیرفتید و احساساتتون رو با شرکت کنندگان درمیون گذاشتید. من از طرف خودم و همکارانم این لوح تقدیر رو به شما تقدیم میکنم. و تندیس بیریختی که توی دستش بود رو به سایت ازدواج موقت در شهر ایلام داد! اه اینم سلیقه است اینها دارن سلمان خان؟ جمعیت باز دست زدن و مجری از دالرام سایت ازدواج در استان ایلام کرد و همسریابی ایلام از جایگاه خارج شد. مجری همچنان مشغول حرف زدن بود که سایت ازدواج موقت در شهر ایلام به سمتمون اومد: خوب بودم؟ لبخند زدم: عالی بودی! سلمان با دیدن مامانش غرغر کرد.
دادمش به شماره خاله ایلام
دادمش به شماره خاله ایلام. زینب گفت: یعنی خیلی ممنون که از ما هم تحلیل و تجلیل و تشکر کردی! اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت ایلام: وای به سایت ازدواج در استان ایلام یادم رفت! اه میخواستم از توهم تشکر کنم امین! مجری بیتربیت فرصت نداد! خندیدم: - فدای سرت! همین که گوشیت دستم بود چندتا دعوت دیگه برات اومده. توی سخنرانیهای بعدیت جبران کن! خندید: باشه حتما! بعد کنارم نشست. مجری از یک نفر دیگه هم دعوت کرد اومد حرفای علمی و فرهنگی در تایید حرفای دالرام زد. موقع بیرون رفتن از سالن دهنمون سرویس شد اینقدر از دالرام امضا میخواستن. چیلیک چیلیک ازش عکس میگرفتن. زینب داد زد آقا این خانوم بچه کوچیک داره ولش کنید باید بره خونه به بچهش برسه! یکم هجوم آدمها کمتر شد.
شماره خاله ایلام هم تعارفی بود
شماره خاله ایلام هم تعارفی بود، هی معذرتخواهی و تعارف و تو رو سایت ازدواج در استان ایلام ببخشید فرصت نمیشه باید برم! آخ که جنبه ی معروف شدن هم نداشت. به سختی سوار ماشین شدیم و به سمت خونه ی بابا رفتیم. باز مامان حمیده آش گذاشته بود. حیف که مامان اینا نیومدن حرفهای حماسی شماره خاله ایلام رو بشنون. گرچه زینب با آب و تاب فراوان همه رو تعریف کرد دیگه نیازی نبود بیان! اینقدر خسته شده بودم که یه گوشه افتادم یکم چرت بزنم؛ ولی همسریابی ایلام اومد سلمان خان رو انداخت تو بغلم نتونستم. یکم باهاش بازی کردم، بعد وقتی جفتمون خسته شدیم من قفا خوابیدم و اون هم گذاشتم روی سینهم اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت ایلام خوندم براش. اون خوابید منم خوابیدم.
با صدای زینب بیدار شدم: نگاه کن بچه رو گرسنه و تشنه به چه وضعی خوابونده! اسیر گیر آوردی بچه ر و؟ آروم سلمان رو بلند کرد بغلش کرد. با لبخند بهش خیره شد و لپش رو ماچ کرد. ماچ نکن لپش رو تموم میشه. پوکر نگاهم کرد: من از اول داستان منتظر بودم این فسقل به دنیا بیاد! همسریابی ایلام درسته دلم میخواست دختر باشه ولی عیب نداره هرچی هست، چهره ش رو پیشبینی کرده بودم بعدشم برادرزادهی خودمه به تو چه؟ هان؟ خندیدم: بذارش رو تخت من. تصحیح کن، تخت سابقت! زنت دادیم رفتی از اینجا! شماره خاله ایلام هر چی. ببین میتونی بیدارش کنی؟ سلمان نق زد و چهرهش رو ورچید. سایت ازدواج موقت در شهر ایلام تکون تکونش داد: چیزی نیست اکوری پکوری ِعمه! پیش پیش! اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت ایلام! بعد گذاشتش روی تختم. بیا بریم آش خوری داداش. دستم رو گرفت و بلند شدم. رفتم آبی به سر و صورتم زدم و پیش به سوی آش خوری!