![موسسه همسریابی شیدایی موسسه همسریابی شیدایی](posts/2022/02/26/cjzh8dbn6mequ4alidhyso3wcx7mplktzunrjgk1.jpg)
همیشه که همه چی به حرف تو و بخاطر تو بوده موسسه همسریابی شیدایی اصفهان یه بار اگه میزد می کشتتم بازم به خاطر حرمت، میموندین تماشاش میکردین؟ که این موسسه همسریابی شیدایی خمینی شهر بهت حرفی زده تو نباید به دل بگیری که خواهر من، مطمئن باش از حسادته که همچین حرفی زده. موسسه همسریابی شیدایی شاهین شهر میدونم خسته ای ولی امشب وسایلتو جمع کن چون فردا ساعت غروب حرکت میکنیم، تازه تفریحی موسسه همسریابی شیدایی خانه اصفهان کجا میخوایم بریم؟
موسسه همسریابی شیدایی شاهین شهر بره
خسته نمیشیم.اگه با من کاری نداری موسسه همسریابی شیدایی شاهین شهر بره. نه کاری ندارم، شبت بخیر. شب تو هم بخیر. ساعت2بعد از نصفه شب بود، با اینکه خیلی خسته بودم اما خوابم نمیبرد، موسسه همسریابی شیدایی بهارستان احساس می کردم جای انگشتای موسسه همسریابی شیدایی هنوزم روی دستامه چون فشارش رو حس می کردم.روسریم رو سر کردم و به حیاط رفتم، یه کم قدم زدم بعد روی تاب نشستم، به موسسه همسریابی شیدایی اصفهان فکر میکردم، به حرفاش، به خواسته ای که ازم داشت، به کاری که امشب کرده بود، من به هیچ وجه موسسه همسریابی شیدایی خمینی شهر امشب رو نمی شناختم. یعنی عالقه اش نسبت به من واقعیت داشت؟
اگه راست گفته باشه و به قول خودش، حذر از عشق ندونه چی؟ به چهره ی موسسه همسریابی شیدایی فکر میکردم، به صورت وچشمهای کشیده ای که داشت بدجوری جادوم میکرد.همیشه در کنارش احساس امنیت میکردم اما موسسه همسریابی شیدایی اصفهان احساسش نسبت به من همه چیز رو خراب کرد، انقدرتو افکارم غرق بودم که متوجه ی میثاق نشدم، کنارم روی تاب نشست. با صدایی گرفته گفت: چی شده هستی؟ چیزی نیست آره مطمئنی؟ نگاهی غضبناک بهش کردم، این حرفش حالم رو بدتر کرده بود، صورتش رو به سمت مخالف من برگردوند و گفت: فکر ولی من مطمئن نیستم، فکر میکردم از خستگی تا فردا غروب هم بیدار نمیشی ولی بیداری، چرا؟عاشق شدی؟
کردم یکی پیدا شده که تونسته دلت رو ببره. من تا حالا هیچی رو از تو پنهون نکردم، هیچی رو. از دست شکیبا ناراحتم.از اینکه نتونستم جواب خوبی بهش بدم میدونم گلم، موسسه همسریابی شیدایی اصفهان بگو چی شده؟ -منم ناراحتم، ولی موسسه همسریابی شیدایی جوابش رو داد، ولش کن ارزشش رو نداره که به خاطرش انقدر خودت رو ناراحت کنی. من فقط میخوام بدونم، چرا با من لجه؟ واقعا میخوای بدونی؟ خب آره، مگه توچیزی میدونی؟ بخاطر منه بعد از کمی مِن مِن گفت: قبل از ازدواج با کامران، با من صحبت کرد و ازم خواست که.... موسسه همسریابی شیدایی بهارستان سکوت کرد واز جاش بلند شد. ازت چی خواست؟ ازم خواست بهش فکر کنم. موسسه همسریابی شیدایی خانه اصفهان جدی میگی؟
موسسه همسریابی شیدایی خمینی شهر مسئله به من چه ربطی داره؟
آره، به خاطر همین از تو بدش میاد. موسسه همسریابی شیدایی خمینی شهر مسئله به من چه ربطی داره؟ شروع کرد به قدم زدن، دستش رو تو موهاش فرو برد و به من نگاه کرد و گفت: اخه بهش گفتم که... نگاهش به صورتم خشک شد، منتظر جواب بودم، بهم نزدیک شد و گفت: بهش گفتم دلم پیش یکی دیگه ست.اون به تو حسادت میکنه چون تو رو همه میخوان ولی... -موسسه همسریابی شیدایی شاهین شهر -جون دلم؟ -تو هم عاشق شدی؟ سرخ شد و با کمی مکث گفت: آره هستی، خیلی وقته که دل باختم. مثل برق گرفته ها سر جام نشستم وبا بغض گفتم: پس موسسه همسریابی شیدایی یکتا هم میخوای تنهام بزاری؟ لبخند زد و کنارم نشست: چرا فکر میکنی تنها میشی؟ بغض اجازه ی حرف زدن رو بهم نمیداد، فقط بهش خیره بودم.موسسه همسریابی شیدایی متوجه شد و مثل کسی که از حرفش پشیمون شده باشه