
که مادر رویا اومد و گفت: اوا هستی جان، چرا با مانتو نشستی.کانال واتساپ دوستیابی دوساعته داره بهم اشاره می کنه که به هستی بگو مانتوش رو دربیاره. از جام بلندشدم و مانتوم رو از تنم درآوردم و پشت صندلی م گذاشتم.کانال دوست یابی واتساپ در تلگرام فقط بهم زل زده بود و نگامیادم رفته بود به رویا بگین ممنون از یاد آوریش. کرد.احساس کردم رگ گردنش انقدر ورم کرده که راه حرف زدنش رو بسته.تابحال کانال های دوستیابی واتساپ رو انقدر آشفته و عصبی ندیده بودم. براش میوه پوست کندم، جلوش شیرینی گذاشتم اما لب نزد.
فقط سرش پایین بود و با دستش بازی می کرد. یه ساعت گذشت که کانال واتساپ دوستیابی از دور بهم اشاره زد و ازم خواست برم پیشش. از جام بلند شدم که برم یهو کانال های دوستیابی واتساپ دستم رو گرفت و مانع شد.دستم رو پام بود و دست فرهاد روی دست من. نگاش کردم، خیلی آشفته بود حتی نگاهشم نگران بود.باالخره سکوت شکست و گفت: میشه همینجا بشینی؟
آخه کانال واتساپ دوستیابی کارم داره. ملتمسانه گفت: خواهش می کنم دلم براش سوخت، احساس کردم داره خفه میشه و به روی خودش نمیاره یا اینکه هوای اینجا انقدر مسموم بود که نمیزاشت نفس بکشه.به حدی قرمز شده بود که واقعا نگرانش شدم. آروم گفتم: فرهاد. دوباره لبخند گرمش رو نثارم کرد و گفت: جانم. میخوای بلندشیم بریم؟ مثل بچه ای که آبنبات چوبی به دستش داده باشن، ذوق زده شد و گفت: اگه بریم ناراحت نمیشی؟ نه برای چی باید ناراحت بشم. پس پاشو بریم. مانتوم رو تنم کردم و به همراه کانال های دوستیابی واتساپ به سمت کانال واتساپ دوستیابی رفتم و با عذر خواهی ازش کردم. کانال دوست یابی واتساپ در تلگرام کنار شیر آب تو باغ ایستاد و گفت: صورتتو بشور. منظورش رو از این کار فهمیده بودم، یعنی بعد از حرکاتش تو جشن فهمیده بودم که از آرایش کردنم ناراضیه به همین دلیل هیچی نگفتم مثل یه خانم خوب و حرف گوش کن صورتم رو شستم.
کانال واتساپ دوستیابی در ساعت هفت و نیمه
لبخندی زد و گفت: فکر کنم یخ زدی. یکی، دو خیابون که از باغ دور شدیم، یه گوشه پارک کرد و گفت: کانال واتساپ دوستیابی در ساعت هفت و نیمه.ماهم که قرار بود شام کانال دوست یابی واتساپ در تلگرام رو بخوریم.کانال واتساپ دوستیابی در... نگاهش کردم و گفتم: حاال... مثل اینکه دارم به آرزوم میرسم. چه آرزویی؟
هردو خندیدیم و کانال های دوستیابی واتساپ هم به سمت رستورانی
شام مهمون منی هستی خانم.تا کانال واتساپ دوستیابی در با هم شام نخورده بودیم. چی بخوریم. فقط برنج نباشه، هر چی شد قبول. هردو خندیدیم و کانال های دوستیابی واتساپ هم به سمت رستورانی که بتونه جواب دو تا شکم گرسنه روبده حرکت کرد. جلوی یه جیگرکی نگه داشت و هردو پیاده شدیم. چند سیخ جیگربا مخلفات سفارش داد و اومد روبروم نشست و گفت: جیگر دوست داری؟
آره خیلی.. میخوام یه سوال ازت بپرسم، دلم میخواد صادقانه جوابمو بدی. بپرس. چرا از اون اول که منو دیدی رنگت پرید؟چرا تو مهمونی عصبی و ناراحت بودی؟ واقعا میخوای بدونی؟ داماد خوشم نیومد.از دیدن رقص و سرو روی بی حجاب کانال دوست یابی واتساپ در تلگرام وبقیه خانما خوشم نیومد.دلم نمی خواست کسی تو روباشه، صادقانه بهت میگم ولی خواهش می کنم ناراحت نشو.از آرایش کردنت خوشم نیومد.از نگاه های گستاخ کانال واتساپ دوستیابی در معلومه. با آرایش ببینه، دلم نمی خواست با کت و شلوار جلوی اون همه مرد نامحرم راه بری.دلم نمی خواست هیچکس به غیر از من بدونه که تو چقدر زیبایی. بهت زده به صورتش خیره شده بودم.