ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل محمد
محمد
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل امید
امید
34 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل سیما
سیما
40 ساله از مشهد
تصویر پروفایل پروانه
پروانه
33 ساله از اسلامشهر
تصویر پروفایل نیما
نیما
41 ساله از تبریز
تصویر پروفایل فرشته
فرشته
24 ساله از مشهد
تصویر پروفایل محمد
محمد
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
42 ساله از سیرجان
تصویر پروفایل سحر
سحر
34 ساله از تهران
تصویر پروفایل پگاه
پگاه
41 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل امیر
امیر
52 ساله از تبریز

لینک ورود به سایت همسریابی هلو

همسریابی هلو با عکس آرام انگشتان پایش را که گچ گرفته بودند تکان داد. مرد منتظر به پاهای سایت همسریابی جدید هلو چشم دوخت: بله می تونم

لینک ورود به سایت همسریابی هلو - همسریابی هلو


تصویر ورود به سایت همسریابی هلو

زینب خانوم نگاه اشکی اش را به مادر سپهر دوخت. چرا خداروشکر، سطح هوشیاریش بالا رفته پرستار گفت داره به هوش میاد. سپهرحالش چه طوره؟ بهتره، امروز یکم تونست راه بره با کمک دکترش فقط نگران ورود به سایت همسریابی هلو بود.

ثبت نام در سایت همسریابی هلو جوابی نداد

ثبت نام در سایت همسریابی هلو جوابی نداد، جوابی نداشت. چون می دانست سپهر اندکی برای دخترکش نگران نبود، مطمئن بود مثل همیشه دعوایشان شده بود که تصادف کردن. چشم های دخترک رو به دنیای رو به رویش بازشده بود. همه خوشحال و خندان دور تختش بودند؛ اما چشم های یخی دخترک رویشان ثابت بود و حرفی نمی زد.

هیچ حسی در چشمانش نبود. دکتر وارد اتاقش شد و از همراهانش خواهش کرد دورش را خلوت کنن، با آرامش و مهربانی مشغول بررسی وضعیت ورود به سایت همسریابی هلو شد: خب دختر قشنگم خوبی؟ چشم هات رو باز کردی! شوهرت و خانوادت خیلی نگرانت بودن. ثبت نام در سایت همسریابی هلو سکوتش را شکست، با چشمانش که هزاران سئوال داشت پرسید: شوهر؟ خانواده؟

کجان پس چرا نیومدن پیشم. دکتر با شنیدن جواب ثبت نام در سایت همسریابی هلو پرونده را بست متعجب زل زد به دختر. همین هایی که تو اتاق بودن خانوادت بودن، شوهرتم تو بخش بستریه.

سایت همسریابی جدید هلو قاطع و محکم

سایت همسریابی جدید هلو قاطع و محکم گفت: اما من هیچ کس رو نمی شناسم، همه شون رو اولین باره می بینم؛ چرا دارید بهم دروغ می گید؟ اونا خانواده ی من نیستن. دکتر که دوباره آرامش به کالم و رفتارش برگشته بود خندید. صبر داشته باش باید زمان بگذره، قول می دم همه چیز درست بشه... حالا سعی کن، پاهات رو تکون بدی. همسریابی هلو با عکس آرام انگشتان پایش را که گچ گرفته بودند تکان داد. مرد منتظر به پاهای سایت همسریابی جدید هلو چشم دوخت: بله می تونم آهان خیلی خوبه، می تونی پاهات رو حس کنی؟

خب عزیزم حال عمومیت فعال خوبه، فقط صورتت یک عمل دیگه، گردنتم تکون بده بعدش به کمک من سعی کن بشینی خب؟ داره. من هیچ کس رو نمی شناسم، خواهش می کنم بهم بگید کی خوب می شم؟ دکتر آمپولی داخل سِرومش تزریق کرد، دستش را روی دست ورود به سایت همسریابی هلو قرار داد. صبرکن... بهت قول می دم به زودی خوب بشی، فقط باید دختر خوبی باشی و صبر کنی زمان همه چیز رو تغییر می ده. سپهر با ویلچر وارد اتاقش شد، سالمی زیر لب آنلی متعجب نگاهی به وضعیت سپهر انداخت: شما؟ سپهر ابروهایش را بالا انداخت و فاصله را تا کنار تخت سایت همسریابی جدید هلو طی کرد. شوهرتم نمی شناسی؟ ثبت نام در سایت همسریابی هلو کالفه ملحفه تخت را داخل مشتش فشار داد: من خودمم نمی شناسم. ..بعد شما می گی شوهرمی؟

همه تون دارید دروغ می گید من نمی شناسمت... برو بیرون. سپهر عصبی شده بود از این که ورود به سایت همسریابی هلو حتی با نداشتن حافظه م با او بد رفتاری می کرد؛ به سختی خودش را کنترل کرد، لبخندی مسخره روی لبش نشاند: همسریابی هلو با عکس عشقم مگه می شه منو نشناسی؟ من و تو عاشق هم بودیم، بهم رسیدیم اون وقت می گی نمی شناسی! بهت قول می دم زمان بگذره یادت میآد. به خودش اشاره کرد ببین منم داغون شدم، ولی به خاطر دیدنت به سختی اومدم پیشت.

مطالب مشابه