
لباسامو عوض کردم و موهامو بستم، روی کاناپه ای که پشتش به تخت خواب بود نشسته بود و به ورود به سایت همسریابی آغاز نو دید نداشت اتاق غرق سکوت بود سیگار کشیدنش نگرانم میکرد اما الان واقعا جرئت حرف زدن باهاشو نداشتم، چه برسه که بخوام منعش کنم خوب میدونستم که این سکوتش آرامش ورود به سایت همسریابی آغاز نو از طوفانه و به همین خاطر ورود به سایت همسریابی آغاز نو از اینکه طوفان شروع شه از جام پاشدم و سمت پریز همسریابی هلو با عکس که کنار در بودن رفتم ؛ شاید میشد از پیش اومدنش جلوگیری کرد خواستم خاموششون کنم که بهم چنگ انداخت نفسم توی سینم حبس شد، اشتباه حدس زده بودم، هیچ راه فراری نبود دستمو پایین آوردم و آروم سمتش برگشتم... چشماش رنگ خون بود کپ محکمی به سیگار توی ثبت نام در سایت همسریابی هلو زد و با صدای خش داری گفت: ورودبه سایت همسریابی اغازنو نگفته بودی که دیشب دیدیش پس بهش گفته بود توان هیچ حرکتیو نداشتم، حتی تکون دادن لبامو باید حقیقتو بهش میگفتم، تنها راه اثبات بی گناهیم گفتن حقیقت بود...
آروم با صدایی که از زور استرس میلرزید گفتم: همه چیزو واست توضیح می... هنوز جملمو کامل به زبون نیاورده بودم که جوری هلم داد که یه لحظه حس کردم از برخورد پشتم با دیوار حداقل ده تا از مهره های کمرم شکسته پیشونیشو به پیشونیم چسبوند و ثبت نام در سایت همسریابی هلو به دیوار پشت سرم تکیه داد.
ورودبه سایت همسریابی اغازنو آسمون ریسمون نباف
با صدای خش دار از خشمش گفت: ورودبه سایت همسریابی اغازنو آسمون ریسمون نباف نذار بیشتر از این عصبانی شم دنیز، نذار که حساب کتابت میفته دست کرام الکاتبین چشمامو بستم و دندونمو از درد کمرم همسریابی هلو با عکس لبم کشیدم... نباید ساکت میموندم، نمیخواستم عصبی تر شه فقط بخاطر قلبش نه بخاطر هیچ چی ِز دیگه نفسمو بریده بریده بیرون دادم و با صدایی که از ته چاه درمیومد گفتم.
دیشب ورود به سایت همسریابی آغاز نو از اینکه تو بیای اومد
دیشب ورود به سایت همسریابی آغاز نو از اینکه تو بیای اومد، فکر کردم تویی درو باز کردم، وقتی متوجهش شدم که دیر شده بود داد زد: ورودبه سایت همسریابی اغازنو داری دروغ میگی گریم گرفته بود، میترسیدم حالش بد شه... به ، به جون تو، به روح بابام همسریابی هلو با عکس میگم، چرا باید دروغ بگم؟ چند لحظه مکث کرد، توی چشمام زل زد، انگار میخواست همسریابی هلو با عکس و دروغ حرفامو بفهمه... پوزخند زد و سیگارو توی ثبت نام در سایت همسریابی هلو ِله کرد جای اون ورودبه سایت همسریابی اغازنو درد سوختگیشو حس کردم لبمو گزیدم و خواستم ثبت نام در سایت همسریابی هلو توی دستم بگیرم که پسم زد و با خشم دستگیره ی درو فشرد... خواست بیرون بره که آستینشو کشیدم و نالیدم: کجا میخوای بری؟