
واسه ی همین هم مادرم رو فرستادم برای خواستگاریت.تو از حق داری اما درصورتیکه همه چیز علنی باشه نه اینکه.. . کی می ترسی هستی؟چیه که انقدر همسریابی شیدایی اصفهان رو پریشون و نگران می کنه؟ آهی کشیدم و با حسرت گفتم: یه سایه ی شوم که نمیزاره زندگی کنم، شیدایی همسریابی موقت داشته باشم، خودم انتخاب کنم...
همسریابی شیدایی مشهد می ترسم
همسریابی شیدایی مشهد می ترسم چون دلم نمیخواد تو آسیب ببینی، چون دلم نمیخواد از تو جدا شم، چون دلم نمیخواد مجبور بشم فراموشت کنم. مات و مبهوت به چشمای من خیره شده بود و به حرفام گوش میداد.
من واقعا می ترسیدم از دستش بدم. با لحنی محکم اما شیدایی همسریابی پرسید: از کی حرف میزنی هستی؟ چرا همسریابی شیدایی شیراز برنمی گرده؟تاکی باید اون خونه و آدماش رو تحمل کنم؟ دیگه واقعا بغض کرده بودم، هرآن ممکن بود جلوش زانو بزنم و زار زار گریه کنم. با دستش به همسریابی شیدایی اصفهان سمت خیابون اشاره کرد و گفت: ماشین و اون طرف خیابون پارک کردم. بریم یه جایی که بشه حرف زد. هر دو سوار شدیم و شیدایی همسریابی تلگرام بعد از اینکه کمی از شیدایی همسریابی تلگرام دور شد، یه گوشه ی دنج پارک کرد و به شیدایی همسریابی زل زد. نگاهی به چشمای منتظرش کردم و گفتم: آدم پر توقعی نیستم، تو کل زندگیم به تعداد انگشتای دستمم از کسی چیزی درخواست نکردم اما از تو کمک میخوام چون تو فرق می کنی، چون تو از همه بی انصاف تری، چون تو از همه عزیزتری.
تا شیدایی همسریابی موقت هیچکس رو به اندازه ی تو دوست نداشتم، به هیچکس هم جز تو فکر نمی کنم با این حال تو با بی رحمی تمام ادعا می کنی که قصد شیدایی همسریابی بازی دادن توئه. من هیچوقت... خواهش می کنم هیچی شیدایی همسریابی موقت...فقط گوش کن، خیلی وقته کسی به حرف دلم گوش نداده. غرورم رفته بود، اشکم در اومده بود وعاجزانه محبت گدایی می کرد و به یکی التماس می کردم که همسریابی شیدایی اصفهان درکم کنه. دلم نمی خواست وقتی حلقه ی اشک تو چشمام برق میزنه بهش نگاه کنم.به روبروم خیره شدم و گفتم: ازت میخوام درکم کنی و هر اتفاقی که افتاد پشتم بمونی. ممکنه خیلی چیزا پیش بیاد، ممکنه به خاطر تو از خانواده م طرد به هرحال برای من مهم نیست که دیگران راجع به من چی میگن یا چطور فکر می کنن، مهم اینه که تو به من شک نکنی. دستش رو به سمت صورتم آورد اما یهو دستش رو عقب کشید، انگار چیزی به یادش افتاده بود که شیدایی همسریابی تلگرام کرد به صورتم دست بزنه، از روی داشبورد یه دستمال کاغذی برداشت و بااحتیاط اشک روی گونه م رو پاک کرد، منم وقتی دیدم انقدر معذبه دستمال رو از دستش گرفتم و خودم اشکم رو پاک کردم.
یه کم سکوت کرد وآهی کشید وگفت: همینجا عهد می بندم، به جون خودت که عزیزترینی برام، قسم می خورم که تا عمر دارم ازت دست نکشم و هیچکس رو به جز تو تو همسریابی شیدایی مشهد دل راه ندم. آروم شده بودم.صداش، حرفاش واین قسم آخرش آرومم کرده بود.دلم میخواست تا شیدایی همسریابی دنیاست از کنارش جُم نخورم. با لحن مهربونی گفت: با همسریابی شیدایی شیراز شدنمون مخالفت نکن، اینجوری حداقل اگر اتفاقی بیفته اجازه دارم تو رو با خودم از اینجا ببرم، جاییکه دست هیچکس بهمون نرسه. راضیش کن هستی.بزار وقتی بهت فکر می کنم خیال نکنم دارم گناه می کنم.میخوام راحت به فکر تو و چشمات شیدایی همسریابی موقت مخالفه. بخوابم بدون هیچ گناهی.
همسریابی شیدایی اراک دیروز زنگ زدم
لبخندی زد و گفت: همسریابی شیدایی اراک دیروز زنگ زدم به همسریابی شیدایی ارومیه و کلی باهاش حرف زدم، اونم گفت: چرا دست زنتو نمی گیری نمی بری خونه سعی خودم رو میکنم.