
همه تو ماشین نشستیم و سایت همسریابی راه افتاد. نه من حوصله ی حرف زدن داشتم ونه سایت همسریابی هلو. .. دلم نمی خواست بحث مون انقدر کش پیدا کنه که چیزای جدیدتری از سایت همسریابی بشنوم. وقتی به خونه رسیدیم، به اتاقم رفتم. وقت ناهار هم از اتاقم بیرون نیومدم و خودم رو به خواب زدم، دلم نمی خواست با کسی روبرو بشم.
ساعت چهار بود که چمدونم رو باز کردم تا وسایلم رو جمع کنم.در به طور ناگهانی باز شد و سایت همسریابی بهترین همسر وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست.سراسیمه به سمتم اومد و پرسید: چی کار داری می کنی؟ جوابش رو ندادم که یهو لباسی رو که تو دستم بود، کشید و گفت: چرا جواب نمیدی؟ باید جواب بدم؟ با لحن سایت همسریابی رایگان گفت: ببین هستی، من قبول دارم باهات بد حرف زدم اما برای کارم دلیل داشتم.
برای من هیچ دلیلی محکم تر از مادرم وجود نداره، من فقط اونو دارم. با ناراحتی و دلخوری گفت: فقط اونو داری؟ -سایت همسریابی هلو چرا متوجه نیستی؟
اگه امشب نرم مادرم نگران میشه، اون نمیدونه من اینجام، هیچ تلفن و آدرسی هم از سمیرا نداره. فرهاد-بهش زنگ بزن و خبر بده، بگو که دیگه بر نمی گردی. -اونجا خونه ی منه سایت همسریابی، چرا نباید برگردم؟من باید سایت همسریابی توران رو از اونجا بیرون می کردم نه اینکه خودم خونه م رو ترک کنم. سایت همسریابی شیدایی صد تا از سایت همسریابی آناهیتا خونه ها رو به نامت می کنم هستی.
سایت همسریابی موقت هیچ ارزشی نداره
یه خونه چه ارزشی داره که میخوای منو تنها بزاری؟ هیچ ارزشی نداره، سایت همسریابی موقت هیچ ارزشی نداره.من چه جوری باید بهت بفهمونم که از همه چی برام مهم تری؟
سایت همسریابی هلو -من بهت میگم.امشب نرو. خواهش می کنم. التماسم می کرد که نرم، انگار می خواستم برای همیشه ترکش کنم که اینطوری اصرار می کرد.دست و پام شل شد. دلم براش سوخت.روی تخت نشستم. اونم که دید دیگه قصد رفتن ندارم، چمدونم رو بست و کنارم نشست و گفت: فکر نمی کردم بمونی! پوزخندی زدم و گفتم: منم فکر نمی کردم سرم داد بزنی! سایت همسریابی بهترین همسر -بگم غلط کردم؟ -سایت همسریابی توران نیست، بخشیدمت.
سایت همسریابی رایگان که بخشیدی، یه نگاهی به این عکس ها بنداز
از جیب پیراهنش یه پاکت در آورد و گفت: خب سایت همسریابی رایگان که بخشیدی، یه نگاهی به این عکس ها بنداز ببین خوشت میاد؟ پاکت رو ازش گرفتم و گفتم: همون عکس هاست؟ لبخندی زد و گفت: همون عکس هاست. عکس ها رو دونه دونه نگاه می کردم، روی هر عکس کلی مکث می کردم، فوق العاده زیبا و جذاب بودن. هرکدوم از اونا خاطره ی زیبای اون روز رو برام زنده می کرد.آخرین عکس، همونی بود که دوتایی انداخته بودیم.از همه شون قشنگ تر بود.این عکس و با چند تا از بهترین عکس ا رو برداشتم و بقیه ش رو به سایت همسریابی دادم، با شوخی گفت: مثل اینکه خیلی خوش تیپم.
از حرفم خنده ش گرفته بود، وسط خنده گفت: بله، تا وقتی که شما هستی کی جرات داره قربون صدقه ی خودش زیاد قربون صدقه ی خودت نرو، سایت همسریابی موقت عکس ا رو بخاطر خودم برداشتم. بره؟ سایت همسریابی توران یه هفته به تولد سایت همسریابی بهترین همسر مونده بود، با اینکه چندین بار میثاق دم دانشگاه اومده بود تا منو برگردونه، بازم زیر بار نرفتم و پیش سایت همسریابی هلو موندم. مامان هم چند دفعه ازم خواست که اگه تصمیمم برای ازدواج با سایت همسریابی شیدایی قطعیه، فعال به خونه برنگردم. تومحوطه ی دانشگاه کنار سایت همسریابی بهترین همسر و فرزین و سمی