ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل رادین
رادین
34 ساله از تهران
تصویر پروفایل سامی
سامی
31 ساله از چالوس
تصویر پروفایل آزیتا
آزیتا
40 ساله از شیراز
تصویر پروفایل شکوفه
شکوفه
36 ساله از ابهر
تصویر پروفایل حسن
حسن
38 ساله از کرج
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
34 ساله از تهران
تصویر پروفایل الناز
الناز
39 ساله از گرگان
تصویر پروفایل حسن
حسن
38 ساله از کرج
تصویر پروفایل پروانه
پروانه
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل مازیار
مازیار
26 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
45 ساله از اهواز
تصویر پروفایل سمیرا
سمیرا
40 ساله از تهران

لینک آوا مووی پیکی بلایندرز

آوا مووی پیکی بلایندرز نگاهی به دخترش انداخت و سپس معترضانه آوا مووی پیکی بلایندرز به سخن گشود: آنیکا این حرفها از تو بعیده! نیم نگاهی به چهره پدرش انداخت

لینک آوا مووی پیکی بلایندرز - آوا مووی


آوا مووی پیکی بلایندرز با تصویر

آران نگاه پر جذبهاش را به پدرش دوخت و لبخند کمرنگی زد و دستش را به روی شانه پدرش گذاشت. حق با شماست پدر! من از همتون معذرت میخوام، خسته شدین! دوستان پدرش هر سه خندیدن و تنها سرهایشان را تکان دادند. مهرداد آوا مووی پیکی بلایندرز درحالیکه او را به سمت آرام میبرد لب به سخن گشود: آران امشب رو با ما بیا خونه، مهمونی کوچیکی هم اونجا داریم! آوا مووی پیکی بلایندرز با همان لبخند پر جذبه و غرورانه اش لب به سخن گشود: ممنون آوا مووی پیکی بلایندرز ملی موویز! اما میدونی که، من با خانواده عمو خیلی صمیمی نیستم و نمیتونم تحملشون کنم! مهرداد پارسا سرش را تکان داد و ادامه داد: پسرم اینطوری که نمیشه! توی آینده، اون دختر قراره همسر برادرت باشه؛ نمیشه که باهاشون همیشه مخالف باشی!

تو باید با فامیل بیشتر اشنا بشی و بشناسیشون چون سالها دور بودی باهاشون آشنایی نداری اونا اون طور که فکر میکنی نیستن! آوا مووی پیکی بلایندرز ملی موویز اندکی فکر کرد و برای آن که به این بحث خاتمه دهد، سرش را به آرامی تکان داد و باشه ای گفت. هر دو به سمت آنیکا رفتند و در کنار او ایستادند. آنیکا درحالیکه با یکی از همکاران شرکت پدرش در حال گفت و گو بود، با آمدن برادر و پدرش حرفش را نیمه رها کرد و به سمت آن دو چرخید. چه عجب منو هم دیدین! مهرداد آوا مووی پیکی بلایندرز دستش را دور شانه تک دخترش انداخت و او را به خود فشرد.

آوا مووی سریال پیکی بلایندرز که تنهات گذاشتیم!

دخترم ببخشید برای آوا مووی سریال پیکی بلایندرز که تنهات گذاشتیم!

مگه آران صحبت هاش رو تموم می کرد! آوا مووی پیکی بلایندرز درحالیکه نگاهش بین جمعیت میچرخید؛ نفس عمیقی کشید و جواب پدرش را داد: بابا صحبتهاشون خیلی در مورد کار مفید بود!

تو پیشرفت شرکت خیلی میتونه کمک کنه! آنیکا ابرویی بالا انداخت و درحالیکه به برادرش نگاه میانداخت، همراه با لبخند کمرنگی ل**ب به سخن گشود: رئیس آینده شرکت از الان توی فکر پیشرفتهاشه

 آوا مووی سریال پیکی بلایندرز پوزخندی زد و سرش را تکان داد. کی گفته من رئیس شرکتم؟!

آنیکا مرموزانه پدرش را نگاه کرد و سپس با دلخوری که در صدایش هویدا بود، پاسخ داد: وقتی بابا تو رو اینقدر بی نقص بزرگ کرده، بعد از این همه سال که توی آمریکا بودی ازت خواست بیایی ایران حتما هدفی داشته! مهرداد آوا مووی پیکی بلایندرز نگاهی به دخترش انداخت و سپس معترضانه آوا مووی پیکی بلایندرز به سخن گشود: آنیکا این حرفها از تو بعیده! نیم نگاهی به چهره پدرش انداخت و سپس گفت: مگه غیر از اینه؟! آوا مووی پیکی بلایندرز ملی موویز اخم ظریفی کرد و سرش را به آرامی تکان داد، باز همهمان بحثهای تکراری را پیش کشیده بودند و باز هم نسبت به او حسادت کرده بودند! اما او برای خاتمه دادن به بحث بی اهمیتی که تنها حوصلهاش را سر میبرد در جواب خواهرش پاسخ داد: دانلود سریال پیکی بلایندرز زیرنویس فارسی چسبیده بدون سانسور تاینی موویز! بهتر نیست این فکرهای بیهوده رو بریزی دور؟! امشب تنها باید برای موفقیت شرکت جشن بگیریم!

آنیکا لبخندی زد و در ادامه حرف برادرش گفت: و البته برای موفقیتی که تو باعثش هستی! سپس به طرف برادرش رفت و گونهاش را بوسید.

دانلود سریال پیکی بلایندرز زیرنویس فارسی چسبیده بدون سانسور تاینی موویز نسبت به او را فراموش میکرد!

با آوا مووی پیکی بلایندرز که گاهی به او حسادت می کرد؛ اما باز هم او برادرش بود وبینهایت او را دوست میداشت و به دقیقه نکشیده دانلود سریال پیکی بلایندرز زیرنویس فارسی چسبیده بدون سانسور تاینی موویز نسبت به او را فراموش میکرد! در واقع آوا مووی پیکی بلایندرز این گونه بود، با خونسردی و متانتی که در رفتارش بود، باعث میشد طرف مقابل را به سمت خود جذب کند! همانطور که مدت کمی بود که از آمریکا آمده بود همه اعضای خانواده و دوستان و آشناها به سمت او جذب شده بودند و او را بهترین و عاقلترین فرد در تمام فامیل میدانستند و البته که عدهای به موقعیت کاری او غبطه میخوردند!

مطالب مشابه