![تصویر نازیار همسریابی تصویر نازیار همسریابی](posts/2022/04/13/mvpzv7arw9e1wplekcfjzyfy0u4dgbin3mohkjqd.jpg)
و قلبشو تو چشمام جا گذاشت.وارد کالس شدم، از اینکه به بچه ها نگاه کنم می ترسیدم.یه راست به تابلو چشم دوختم تاشاید اثری از اون خط زیبا و ظریف پیدا کنم اما هیچی نبود، می بینی نازیار همسریابی دیگه این تخته بی جون هم داره نبودتو به رخم می کشه... سرم گیج می رفت، حالم خوب نبود.غم این همه دوری یه جا بهم هجوم آورده بود.دستم رو روی سرم گرفتم و برای چند لحظه چشمامو بستم. اون همسریابی نازیار اناهیتا رو به یاد آوردم که رو تابلو نوشته شده بود: ای دل مباش
با خودم گفتم: وتو چقدر راحت از این هستی گذشتی و رفتی. با دست اشکام رو پاک کردم و نفس عمیقی کشیدم و آروم به سمت بچه ها برگشتم. همه متعجب به من چشم دوخته بودن.هرچقدر سعی کردم به جای خالی نازیار همسریابی نگاه نکنم نشد، باالخره چشمم افتاد به صندلی ای که هیچکس جز نازیار همسریابی دائم جرات نداشت روش بشینه...وقتی دیدم خالیه، چنان بغضی ته گلوم نشست که دلم می خواست فریاد بکشم.نگاهم به همسریابی نازیار ورود جای خالی خشک شده بود.
همسریابی نازیار جدید اینجوری بهم هجوم بیاره
می دونستم بدون همسریابی نازیار ورود کاربران نمیتونم زندگی کنم اما هیچ وقت فکر نمی کردم که همسریابی نازیار جدید اینجوری بهم هجوم بیاره و نابودم کنه، نمی دونستم زندگی انقدر بی رحمه که با هر لحظه میخواد کوتاهی منونسبت به عشق پاک نازیار همسریابی دائم به رخم بکشه.
سرم گیج رفت و نزدیک بود بخورم زمین که به کمک چند تا از بچه ها نیفتادم.روی یکی از صندلی ها نشستم و چشمامو بستم. یکی می گفت: چت شد یهو؟ یکی می گفت: شاید فشارش افتاده باشه یکی می گفت: سابقه ی بیماری قلبی نداره؟ با خودم گفتم: چرا؟به علت نداشتن قلب به این روز افتادم، دیگه قلبی برام نمونده، قلبم با همون پروازی رفت که نازیار همسریابی توش نشسته بود.
همسریابی نازیار پیام ها صدای آشنایی سراسیمه گفت
صدای به هم خوردن لیوان آب قند به گوشم خورد، همسریابی نازیار پیام ها صدای آشنایی سراسیمه گفت: چه خبره؟چی شده؟
چشمم رو باز کردم. همسریابی نازیار اناهیتا رنگ پریده و نگران زیر پام نشست. دستم رو گرفت.وجود یخ زده م با گرمای دستایی که خبر از نازیار همسریابی دائم داشت آب شد و از چشمام در اومد.با دیدن اشکای من، چشماش پر اشک شد. سرم رو بلند کردم که نگاهم بانگاه غمگین همسریابی نازیار ورود کاربران گره خورد. چقدر شبیه همسریابی نازیار اناهیتا بود.سمیرا با عجله لیوان آب قندی رو که دست یکی از پسرا بود گرفت و به خوردم داد. سرشو به گوشم نزدیک کرد و گفت: میخوای باهم حرف بزنیم؟ با التماس سرم رو تکون دادم که گفت: پس پاشو بریم بیرون. با کمک سمیرا از جام بلند شدم.
تو محوطه روی همون نیمکت نشستیم.فرزین روبروی من و همسریابی نازیار اناهیتا نشسته بود به چشمای اشکبار من زل زده بود.هرسه منتظر بودیم که یکی سکوت مزخرف بینمون رو بشکنه اما هیچکس جرات حرف زدن نداشت. نازیار همسریابی دائم با بغض گفت: چرا یهو اونجوری شدی؟ نگاه غمگینم رو بهش دوختم و گفتم: خبری از. .. همسریابی نازیار ورود کاربران حرفمو قطع کرد و با لحنی مهربون و مالیم گفت: بزار اول حرفمو بزنم بعد هر سوالی داری بپرس. سر تکون دادم. نگاهش مثل یه برادر بود که از غم خواهرش غصه داره.با همون لحن و صدا گفت: من همسریابی نازیار پیام ها ندارم اما میدونه که تورو به اندازه ی خواهرم دوست دارم.نازیار همسریابی برادرمه، بهش حق میدم که خودش واسه زندگیش تصمیم بگیره، خودش تصمیم گرفت که با تو قطع رابطه کنه امامن هنوزم به اندازه ی زن همسریابی نازیار ورود برات ارزش قائلم.به تو ظلم شد وتو نتونستی حقتو از زندگی بگیری و من اینو درک می کنم