![خواندن قوانین سایت اجتماعی کلوب خواندن قوانین سایت اجتماعی کلوب](posts/2022/03/05/6st0voez1mqap4hwpjtemulbrl9hyykvxsg38uji.jpg)
سینی رو روی میزم گذاشت. اومد کنارم نشست و گفت: وقتی باور کردم که دیگه خیلی دیر شده بود.متاسفم که ناامیدت کردم. اشکم دراومد و گفتم: از بس که عجولی، قوانین سایت اجتماعی کلوب ماهه دارم چوب ندونم کاری شاهرخ و می خورم در حالیکه هیچ حسی نسبت بهش ندارم.رفتار تو، خشونت سینا، حرفهای مسخره ی شکیبا، نگاه های معنی دار عمو و زن شبکه اجتماعی کلوب جستجوی اعضا...
سایت کلوب تعطیل شد از دُبی زنگ زده بود
وسط حرفم پرید و بی مقدمه پرسید: تولدت زنگ زده بود؟ از حرصش لبخند زدم و گفتم: سایت کلوب تعطیل شد از دُبی زنگ زده بود، می گفت از بس هوا گرمه سیاه شده. تعجب کرده بودم، این از کجا فهمیده بود؟وقتی چشمای گرد شدهم رو دید گفت: اونجوری نگاه نکن، فکر نکن کادوی اونه؟ باهم رفتیم خریدیمش. دهنم از تعجب باز مونده بود.با خودم گفتم: عجب آدم ابله و احمقیه، با میثاق رفته واسه من الک پشت بخره.جایگزین سایت کلوب دوباره عکس کنار تختم رو برداشت و عمیق تر از قبل نگاهش کرد و گفت: چه شبی بود.
بعد بلند شد و از اتاق بیرون رفت. اصلا نفهمیدم چه جوری صبحانه خوردم، با عجله آماده شدم. هوا ابری بود اما شبکه اجتماعی کلوب جستجوی اعضا درکار نبود. دل من خوش بود وبرای یه دل عاشق خبر خوبی داشت. صبح به اون زودی ترافیک کمتر بود و زودتر به دانشگاه رسیدم.وقتی به چند قدمی قوانین سایت اجتماعی کلوب رسیدم، تپش قلبم بیشتر از قبل شد و نفسام کندتر از قبل. دم در قوانین سایت اجتماعی کلوب چیست ایستادم و بعد از چند نفس عمیق وارد کلاس شدم.از بخت بد من خبری از فرهاد نبود، حتی خبری از بیت زیبایی که با خط خوش فرهاد نوشته شده باشه هم نبود...فقط چند تا سایت کلوب تعطیل شد ته کلاس مشغول صحبت بودن. قوانین سایت اجتماعی کلوب اول تموم شد اما فرهاد نیومد، کلاس دوم تموم شد باز هم شبکه اجتماعی کلوب جستجوی اعضا نیومد، سر کلاس آخر وقتی فرهاد پیداش نشد نزدیک بود اشکم دربیاد...
یکشنبه بود و من به امید اینکه امروز شبکه اجتماعی کلوب جستجوی اعضا رو می بینم قدم به کلاس گذاشتم اما امروز هم خبری از کسی که دلم رو برده بود نبود. با خودم می گفتم: نکنه خواسته منو مسخره کنه و دستم بندازه؟نکنه می خواسته با شخصیت و احساسات من بازی کنه؟
جایگزین سایت کلوب چیزی از عشق و علاقه نمی فهمه
باید زودتر از اینا می فهمیدم که این آدم عبوس و جایگزین سایت کلوب چیزی از عشق و علاقه نمی فهمه. چطور تونست با من اینطور رفتار کنه.نکنه می خواست.. انقدر ذهنم نکنه ها رو پیش کشید تا اینکه کلاس آخر هم تموم شد اما من هیچی از درس نفهمیده بودم. می تونستم سراغ سمیرا یا فرزین برم و علت غیبت فرهاد رو بپرسم اما غرورم اجازه نمی داد که علاقه ام به فرهاد رو فریاد بزنم.
چند بار به سراغ تلفن رفتم تا بلکه از طریق صداش کمی آروم بگیرم و بفهمم چرا این چند روز قالم گذاشته اما هر بار که گوشی رو برمی داشتم با هزار اما و اگر مواجه می شدم که بِهِم اجازه نمیداد شماره رو بگیرم. دوشنبه بود و بی حوصله تر از همیشه سر کلاس نشسته بودم.سایت کلوب تعطیل شد نمی فهمیدم استاد چی میگه، کِی میاد؟کِی میره؟فقط می نوشتم و رد میشدم آخه من تو کلوب ورود دنیا نبودم، فکر و خیال و نگرانی بدجوری ذهنم رو آشفته کرده بود.دیگه قدرت تمرکز روی مسائل رو نداشتم... کلاس آخر تموم شده بود و من بدون هیچ عکس العملی به تابلو چشم دوختم.