ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل یاس
یاس
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل مجتبی
مجتبی
44 ساله از شیراز
تصویر پروفایل نفس
نفس
27 ساله از آران و بیدگل
تصویر پروفایل علی
علی
34 ساله از دلیجان
تصویر پروفایل هلیا
هلیا
37 ساله از شیراز
تصویر پروفایل محسن
محسن
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل موژان
موژان
52 ساله از شهرکرد
تصویر پروفایل امین
امین
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل سمیرا
سمیرا
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل سعید
سعید
46 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد
محمد
42 ساله از تبریز
تصویر پروفایل افسانه
افسانه
38 ساله از کرج

فانتزی جدید

فانتزی های دونفره مادرش زنگ زده بود... اصرار می کرد که باز بیان... اومدم بیرون.: -گفتی بیان ؟... فانتزی به انگلیسی نخیر!!! اونقدری که از تو می ترسم

فانتزی جدید - فانتزی


تصویر فانتزی جدید

عاطفه: - همین االن در میارم که محمد هم منو بکشه هم تو رو... هم علیو... : - آخرشم خودش رو... خواست بدوئه دنبالم که پا به فرار گذاشتم. در رو باز کردم. فانتزی داشت تلویزیون تماشا می کرد. فانتزی های دونفره کم برو خونه ی اونا!!! بارون، عطر نفسهات _ هاوین امیریان: - بابا خونشون کاروانسرات... هر کی بخواد میاد و میره! خندید. فانتزیما چطور مگه ؟... : - بابا خونه نیست که... هیچوقت تنها نیستن... همیشه یکی هست که یهو برسه!!! . . . کم پیش میاد خالی از مهمون باشه اون خونه... مامان: - مهمون سرزده رحمت و برکت... در حالی که لباسام رو درمی آوردم ماجرای اومدن فانتزی های دونفره رو براش تعریف کردم... و اینکه براش عروسک درست کردم خیرش بده... یادم باشه هر وقت وقت با صد فانتزی های عاشقانه عسل نمی شد خوردت بفرستمت باال!!! . . .

نه به اون قیافه رفتنت، نه به این صورت خندونت... خندیدیم. راهی آشپزخونه شدم، خیلی تشنه ام بود. لیوان رو از آب چکان برداشتم و تا لبه پرش کردم.: - این عاطفه قبلنا الاقل ازم یه پذیرایی می کرد... اونم تموم شد ؟... لیوان رو سر کشیدم. فانتزی راستی محدثه این پسره امروز باهات حرف زده بود ؟... : - شما از کجا فهمیدی ؟... فانتزی های دونفره مادرش زنگ زده بود... اصرار می کرد که باز بیان... اومدم بیرون.: -گفتی بیان ؟... فانتزی به انگلیسی نخیر!!! اونقدری که از تو می ترسم اگه از می ترسیدم جام فردوس بود!! خندیدم. حالم چه عالی بود... ... : - چای بریزم ؟...

فنتزی زون تکون داد

فنتزی زون تکون داد. با فنجون چای رفتم بیرون و نشستم کنارش و خودمو بزووور چپوندم تو بغلش. تو این جور مواقع هلم میداد و می گفت لوس نشو محدثه!! ولی این بار هیچی نگفت! براش گفتم که پسره رو نمی خوام... و این که چرا نمی خوام... حرفی که به فانتزیت چیه یعنی چی زده بود... دعوامون... پرسیدم اگه خودش بود راضی می شد ؟... بارون، عطر نفسهات _ فانتزی های دونفره دیگه هلم داد.: | فانتزی باشه برو اونور گرمم شد... : - وسط زمستونی؟... فانتزی به انگلیسی واال من که فرقشو با تابستون نمی فهمم... چاییشو خورد. فانتزی خیلی خب... خود دانی من می گم نه! . . . دست بردارن. فدااات بشمممم.. . محکم ماچش کردم که باز دادش درومد. مامان: - فانتزیما.. .. خندیدم و به بدنم کش و قوسی دادم.

دختره اسمش فانتزی های عاشقانه بود ؟

آخیییشششش از دست این یکی راحت شدم.. . مامان: - دختره اسمش فانتزی های عاشقانه بود ؟.. . قراره کال پیششون بمونه ؟.. .: - نه.. . تا وقتی خونشون درست بشه می مونه.. . یه ماه اینا کار داره.. . فانتزی به انگلیسی پس تا قبل عید صاحبخونه میشه.. . ازشون راضی باشه.. . خوش به سعادتشون.. .: - واقعا!!! جمع و جور کردم. ظرفهایی هم که از ناهار مونده بود رو شستم و نشستم سر درسام. خیلی حالم خوب بود.. . اون روز.. . و روزای بعدی.. . کارم شده بود درس، دانشگاه، فانتزی های عاشقانه.. . عاطفه هم مواقعی که من مشغول درس می شدم، فرصت پیدا می کرد که روی رمانش وقت بذاره و فنتزی زون.. . فرصت پیدا می کرد نفس بکشه از دست ماها.. . دو هفته اخر اسفندم که فانتزی به انگلیسی تعطیل شدن.. خیلی روزای عالی ای بود.. . می رفتیم بیرون.. . پارک و بازار.. . خیابونا شلوغ بودن.. . برای فانتزیت چیه یعنی چی خرید عید می کردیم و همینطور برای برادرش

مطالب مشابه