ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل پگاه
پگاه
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل پانیذ
پانیذ
41 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل ملیسا
ملیسا
29 ساله از کرج
تصویر پروفایل محمدرضا
محمدرضا
49 ساله از ساوه
تصویر پروفایل فرزاد
فرزاد
33 ساله از بجنورد
تصویر پروفایل باران
باران
21 ساله از اسلامشهر
تصویر پروفایل بهروز
بهروز
56 ساله از تهران
تصویر پروفایل مریم
مریم
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل سلیمان
سلیمان
43 ساله از فراشبند
تصویر پروفایل امیر
امیر
48 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
47 ساله از تهران

شيدايي چیست؟

سمت درختای حیاط که با اعتراض گفت: داری به چی نگاه میکنی؟ با شیطنت گفتم: به دختر همسایه که زد با مشت تو بازوم و دردی نثارم کرد. شيدايي سايت و گفتم: شيدايي...

شيدايي چیست؟ - شيدايي


سایت شيدايي

هوا سرد بود با دوتا قهوه رفتم تو حیاط دیدم شيدايي داره تو حیاط قدم میزنه. آروم رفتم سمتش و گفتم: بیا بشین رو صندلی، قهوه آوردم. برگشت سمتم و با هم رفتیم نشستیم روی آلاچیق که قهوه رو دادم به شيدايي صيغه که زیر لب دستت درد نکنهای گفت و در جوابش سرم و تکونی دادم. هوا واقعا سرد بود یا به قول خودمون گفتنی میشد گفت که دونفره هم بود لبخندی زدم و چشم دوختم به شيدايي صيغه که خیلی وقته شده همهی دار و ندارم قهوهش رو تموم کرد و لیوانش رو گذاشت پشت سرش و پاهاشو تکون داد. صندلیش رو گرفتم و گذاشتم کنار صندلی خودم که متعجب نگاهم کرد. شيدايي سايت و گفتم: چرا اینطوری نگاهم میکنی؟ دلم میخواد همیشه به من نزدیک باشی خندید و دیوونهای نثارم کرد. دستام رو گذاشتم پشتم و به دستام تکیه دادم و خیره شدم بهش که گفت: متین اگه بخوای همینطوری تا موقعی که بچهها بیان بهم خیره بشی باور کن آب میشم شيدايي همسریابی و روم رو کردم سمت درختای حیاط که با اعتراض گفت: داری به چی نگاه میکنی؟ با شیطنت گفتم: به دختر همسایه که زد با مشت تو بازوم و دردی نثارم کرد. شيدايي سايت و گفتم: شيدايي... هان؟

شيدايي يعني چه رو نگاه کن سرشو گرفت بالا

شيدايي يعني چه رو نگاه کن سرشو گرفت بالا و گفت: خب؟ دستمرو انداختم دور کمرش و صورتم رو بهش نزدیک کردم و با دستم آسمون رو نشون دادم و گفتم: پررنگترین ستارهای که میبینی رو پیدا کن و با دستت نشونم بده یکم نگا ِه شيدايي يعني چه کرد و بعد با دستش یه گوشه از آسمون رو نشون داد و گفت: خب معلومه دیگه ستارهی شمالی بدون اینکه نگاه کنم به شيدايي يعني چه خیره شدم به چشماش و از تو جیبم گردنبندی که از قبل خریده بودم تا بهش بدم رو درآوردم. شالش رو دادم پایین و بدون اینکه حرفی بزنم به قیافهی متعجب و سوالیش گردنبند رو بستم به گردنش و شالش رو کردم سرش و قبل از اینکه چیزی بگه گفتم: تو ستارهی شمالی منی شيدايي صيغه این رو بدون با خنده سرش و گذاشت رو سینم و گفت: متین تو خیلی خوبی اینو بدون سرشو بوس کردم و سرم و بردم نزدیکش و گفتم: شيدايي، دیگه به چه زبونی بگم میخوامت؟ دستمو گرفت و گفت: قرار نیست به زبون خاصی بگی متین... دستشرو محکم گرفتم و گفتم: جانم؟

خیلی دوستت دارم شيدايي همسریابی

سرش رو گرفت بالا و خیره شد به چشمام و گفت: خیلی دوستت دارم شيدايي همسریابی و گفتم: منم دوستت دارم.رسیدیم دم ویلا که ممد اومد و گفت: کلید دست مهرابه که هنوز نیومده ارسلان زنگ بزن ببین متین و شيدايي چرا نیومدن؟ عباس گفت: اینو باش اینا از قبل اومدن ویلا یکی زنگ بزنه میتن بیاد در رو باز کنه چون هفتهی پیش زنگ در خراب شده دیانا با اعتراض پاهاش رو مثل بچه ها کوبید زمین و گفت: ارسلان (وای تنها حرکتی که واقعا رو مخه) زنگ بزن متین خسته شدم نمیدونم چرا خیلی دلم میخواست قشنگ با مشت بیام تو دهنش

مطالب مشابه