ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بهنام
بهنام
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل سحر
سحر
41 ساله از مشهد
تصویر پروفایل رویا
رویا
44 ساله از سنندج
تصویر پروفایل محمد
محمد
48 ساله از کرج
تصویر پروفایل اندریا
اندریا
26 ساله از مشهد
تصویر پروفایل هستی
هستی
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل فربد
فربد
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
51 ساله از کرج
تصویر پروفایل وحید
وحید
35 ساله از مشهد
تصویر پروفایل علی
علی
27 ساله از شهریار
تصویر پروفایل شیرین
شیرین
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل فران
فران
50 ساله از تهران

شعر عاشقانه ازسعدی

حالمو که دید بغلم کرد و آروم تر از قبل اما هنوزم عصبانی گفت: شعر عاشقانه برای همسر برمیگردم تو حال خودم نبودم، دیگه واقعا کم آورده بودم

شعر عاشقانه ازسعدی - عاشقانه


نحوه ی خواندن شعر عاشقانه

آروم سمت لبه ی تخت خیز برداشتم و گفتم: نمیدونم شعر عاشقانه برای عشقم، نمیدونم، میفهمی یا نه ؟ خواستم پامو به زمین برسونم که بازومو محکم توی دستش گرفت و پرتم کرد عقب شعر عاشقانه جیغم توی اتاق پیچید... پشتم به دیوار برخورد کرد و کل تنم تیر کشید، دستمو روی شکمم گذاشتم، سمتم خیز برداشت، نفسم بالا نمیومد که لب باز کنم و چیزی بگم ؛ بازوهامو توی دستاش گرفت، نفساش صدا دار شده بودن، چشمامو بستم، روی هم فشارشون دادم، داد زد: شعر عاشقانه غمگین دیوونه ترم نکن دنیز بگو چیه داستان... چشمامو که باز کردم اشکام سیل وار روی گونم روونه شدن، نتونستم خودمو کنترل کنم و شعر عاشقانه هق هقم بلند شد...

با شعر عاشقانه مولانا تحلیل رفتم

با شعر عاشقانه مولانا تحلیل رفتم گفتم: نمیدونم شعر عاشقانه حافظ، به جون جفتمون، به جون بچم شعر عاشقانه نو، نمیدونم چرا دست از سرم برنمیداره، نمیدونم چی بهش میرسه که آزارم بده، شعر عاشقانه برای عشقم کوتاه از یه ذره یه ذره خراب کرد ِن زندگیم چه سودی میبره، شعر عاشقانه نو... توی چشمام زل زد و فشار دستاشو از روی بازوهام برداشت...

شعر عاشقانه غمگین میکشمش

دستاشو کلافه سمت موهاش کشید و با لحنی که چهار ستون تنمو لرزوند گفت: شعر عاشقانه غمگین میکشمش، نامرد عالمم اگه زندش بزارم با ترس نگاهش کردم، از جاش پاشد و سوییچو از روی میز برداشت... با ترس صداش زدم... واکنشی نشون نداد و با قدمای بلند از اتاق بیرون رفت... نمیتونستم تکون بخورم، حس میکردم لاقل چهار تا از ستون فقراتم شکسته دستمو لبه ی تخت گذاشتم و به زحمت از جام پاشدم... شعر عاشقانه نفساشو میشنیدم، شعر عاشقانه مولانا باز شدن درو شنیدم، فرصت نداشتم قرصشو بردارم از اتاق بیرون دویدم و خودمو بهش رسوندم... خواست از در بیرون بره که خودمو جلوی در انداختم... بهش تکیه دادم دادم و همونطور که نفس نفس میزدم گفتم: شعر عاشقانه حافظ تو رو خدا... دستمو کشید و با جدیت تمام گفت: شعر عاشقانه برای عشقم برو کنار دنیز میزنم جاش تو رو ناکار میکنم... مثل کنه به در چسبیدم و نالیدم: مرگ من بیخیال شو، شعر عاشقانه حافظ حالت خوب نیس... دست مشت شدشو چنان کنار صورتم روی در کوبوند که گوشام از شعر عاشقانه مولانا بلندش سوت کشیدن و با شنیدن صداش دیگه به کل کر شدن ؛ شعر عاشقانه برای همسر ِد لعنتی بیا برو کنار سست شدم، دیگه پاهامم توان ایستادن نداشتن، بخاطر همین دستمو که کشید نزدیک بود بیفتم، حالمو که دید بغلم کرد و آروم تر از قبل اما هنوزم عصبانی گفت: شعر عاشقانه برای همسر برمیگردم تو حال خودم نبودم، دیگه واقعا کم آورده بودم، هیچی از اطرافم درک نمیکردم... شعر عاشقانه چرخیدن کلید توی درو که شنیدم تازه فهمیدم که چه خاکی به سرم شده.

مطالب مشابه