
صدای همسریابی دائم الهامو شنیدم که همسریابی دائمی رایگان مامانو صدا میزد... همسریابی دائم نه، هنوز کلی کار مونده، ممکنه خیلی طول بکشه، شبو توی باغ میمونیم... سر و صدا ها از پشت خط زیاد شد، معلوم بود که همسریابی دائم جاشو عوض کرده، واسه اینکه مزاحمش نباشم سرسری گفتم: باشه، سلام برسون... بعد از رفتن تلفنو قطع کردم و سمت آشپزخونه رفتم... میز شامو چیدم و منتظر همسر یابی دائم روی کاناپه نشستم و سعی کردم خودمو با برنامه های چرت تلویزیون سرگرم کنم دیر کرده بود، کلافه تلویزیونو خاموش کردم و همین که خواستم شمارشو بگیرم صدای باز شدن درو شنیدم.
گوشیمو همسریابی دائم هلو کاناپه انداختم
گوشیمو همسریابی دائم هلو کاناپه انداختم و واسه اینکه خیالم از بابتش راحت شه سمت در رفتم... کفشاشو همسریابی دائم مشهد جاکفشی گذاشت، سمتش رفتم و جلوش ایستادم... با دیدنم لبخند زد، جواب لبخندشو دادم و آروم گفتم: شام آمادست، لباساتو عوض کن بیا سرشو تکون داد و از کنارم رد شد... بعد از شام به همسر یابی دائم گفتم که مامان و همسریابی دائم امشبو توی باغ میمونن... ذهنم درگیر فردا بود، روز مهمی بود، واسه من، واسه همسر یابی دائم، یا شاید بهتر بود بگم روز مهمی بود واسمون آخرشب بود، نمیتونستم بخوابم، هر لحظه ذهنم پر می کشید یه گوشه، یه گوشه که نمیشناختمش، یه گوشه که واسم غریبه بود، یه گوشه که دیر یا زود باید باهاش آشنا میشدم... همسر یابی دائم خوابیده بود، حداقل چشمای بستش اینو نشون میدادن بهش زل زدم، نقشش واسم همسریابی دائم شیدایی تغییر میکرد.
همسریابی دائمی اینو میخواستم؟
داشت جدی میشد، همسریابی دائمی اینو میخواستم؟ میخواستم، شک نداشتم، اما چرا یه حسی داشتم، یه حسی مثل ترس شرایط همسریابی دائمی رایگان عوض میشد، کنار اومدن با این تغییرات سخت بود؟ نه نبود، وقتی اون کنارم بود همه چیز آسون میشد، بهش ایمان داشتم و اون قرار بود مسبب همه ی این تغییرات باشه... با حس اینکه کنارم نیست چشمامو بازکردم و با جای خالیش برخورد کردم با نگرانی سر جام نیم خیز شدم و به اطرافم نگاهی انداختم... پرده ی قسم ِت تراس کنار رفته بود دستامو همسریابی دائم هلو چشمام کشیدم و سمتش رفتم، حدسم درست بود، دستاشو به دیواره ی تراس تکیه داده بود و پشتش به همسریابی دائمی بود... دستشو بال آورد، باز همسریابی دائم مشهد سیگار میکشید...
آهی کشیدم، آروم نبود، میفهمیدمش ؛ همسریابی دائمی آروم نبودم، چه برسه به اون با تردید دستمو همسریابی دائم تهران دستگیره ی در گذاشتم و بازش کردم ؛ اونقدری توی افکارش غرق بود که اصلا متوجهم نشد چون وقتی دستمو همسریابی دائم هلو شونش گذاشتم با تعجب سمتم چرخید... حالت صورتش دلمو لرزوند عین پسربچه های مظلوم بود ؛ خودمو کلی کنترل کردم که هیچ عکس العملی نشون ندم... ته سیگار دستشو همسریابی دائم تهران لبه ی دیوارکشید و از تراس پایینش انداخت... دستشو همسریابی دائم تهران ته ریشش کشید... آروم گفتم: چرا بی قراری؟