پری خانوم هزار بار تعارف تیکه پاره کرد که نمیدونم بزارید بمونه و... سه میلیون بیزبون که البته مثلا تخفیف هم داد به جیبشون رفت. خوبه حداقل میشناخت! بعد اینکه پری خانوم گفت آروین اومده، بلند شدم و به بیرون رفتم. سوار ماشین شدم که دیدم نگاهم میکنه و بعدش هم لبخند رضایتمندی زد.
ولی سایت همسریابی بانوران با گفتن بزار پیشت باشه
کارتش رو به طرفش گرفتم؛ و گفتم: - بیا این هم کارتت! ولی سایت همسریابی بانوران با گفتن بزار پیشت باشه، ازم نگرفت. بعد اینکه به بازار هم رفتیم و چند دست لباس تازه گرفتیم؛ نوبت به لوازم آرایشی رسید، سایت همسریابی بانوران از این مردهایی بود که بهش میگفتی طلا واسم بخر، میخرید؛ ولی با خریدن لوازم آرایشی انگار جان از تنش جدا میشد. خلاصه با بدخلقی های آروین که سرخرید لوازم آرایشی اون هم قسمت رژ داشتیم، این هم ختم به خیر شد و نذاشت اصلا رژ جیگری و رنگ شاد بردارم؛ کلا مات برداشتم. بعد یه بستنی هم که به بدن زدیم، سمت خونه راه افتادیم. بعد اینکه به خونه رسیدیم، دیگه نایی واسه چند قدم راه رفتن هم نداشتم؛ و این به خاطر اینه یه ذره سنگینتر شدم که بعد چند ساعت زود خسته میشم! آروین واسه خودش شربتی تو لیوان ریخت؛ و همانطور که بالا میکشید، گفت: - آیناز و آیهان اومده بودن اینجا؟ همانطور که میخواستم روی مبل دراز بکشم تا خستگی از تنم در بره، گفتم: - آره... اینجا بودن! باشه ای گفت و پیراهنش رو از تنش کند و به سمت اتاقش رفت. من هم دیدم بخوابم خستگی که از تنم در نمیره بلکه بیشتر میش، ه به طرف اتاق رفتم و بعد اینکه دوش گرفتم نمیدونم کی خوابم برد. صبح با صدای تلفن خونه بلند شدم؛ و باهزار مکافات خودم رو بهش رسوندم که یهو صدای سایت همسریابی گل بانو بهم انرژی ت زریق کرد. - سلام دخترم، خواب که نبودی! لبخندی زدم و گفتم: - داشتم بلند میشدم مامان، چه عجب یاد من افتادی گفتی یه دختر داری؟ - لوس نشو حوری، زنگ زدم بگم حاضر باش که یکم زودتر بیای؛ یکم کار دارم باهات. واسه سایت همسریابی بانوی فرستادم؛ و گفتم: - اگه آروین زود بیاد؛ ببینم من رو میاره اونجا! - بهش گفتم... حاضرشو سایت همسریابی بانو میاد دنبالت باشه ای گفتم و زود به سمت لباساای جدیدم رفتم؛
و بعد اینکه موهام رو سشوار کشیدم و ارایش لایتی کردم؛ با وسواس لباس پوشیدم.
موهام با شالی که روی سرم انداخته بودم هارمونی زیبایی به وجود آورده بودن و خیلی به صورتم میاومد. تونیک هم توی کیفم گذاشتم که اونجا با مانتوم عوض کنم. ولی در که قفله آخه من چطور برم پایین! ؟
ماشین سایت همسریابی بانو جلوی پام ترمز زد
مثل لاستیک یهو پنچر شدم و باحرص روی مبل نشستم که یهو تلفن باز زنگ خورد. بااعصابی داغون جواب دادم و دیدم که نگهبان ساختمون که میگه آروین زنگ زده و گفته درواحد گیر کرده و میخواد بیاد بالا. باخوشحالی جیغ خفه ای کشیدم و گفتم: - باشه. چند دقیقه بعد با کلید یدک در واحد رو باز کرد؛ و من تونستم برم پایین! ماشین سایت همسریابی بانو جلوی پام ترمز زد؛ و با هیجان از ماشین پیاده شد؛ بغلم کرد و بوسید و با شوق گفت: - الهی من فدات بشم خواهری؛ دلم واست تنگ شده بود. من هم با ذوق بغلش کردم؛ وگفتم: - من هم دلم واست تنگ شده بود.
سایت همسریابی گل بانو براندازم کرد؛ و گفت: - چقدر هم ماه شدی، راستی زیبای خفته) عمه زیبا (امروز با عروسش میاد خونمون. چشم هام گردشد؛ و با داد گفتم: - سعید نامزد کرده؟ سایت همسریابی گل بانو چشم هاش رو بازوبسته کرد؛ و گفت: - یسِ! و بعد ادامه داد: - سوار شو بریم که مریم خانوم هم دلتنگته!
در رو باز کردم و سوار ماشین شدم و سایت همسریابی بانو هم با سرعت ماشین رو راند. سایت همسریابی بانو در رو با ریموت باز کرد؛ و ماشین رو تو حیاط پارک کرد. با عجله به سمت خونه دویدم و سایت همسریابی بانوی رو در آغوش کشیدم؛ سایت همسریابی بانوی با خنده میگفت: - حوری، خوبه اول هفته خونت بودم ها.