ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل امیر
امیر
39 ساله از قروه
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
35 ساله از ساری
تصویر پروفایل محمد
محمد
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل ابوذر
ابوذر
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل گلستان
گلستان
31 ساله از اردبیل
تصویر پروفایل رویا
رویا
45 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل رها
رها
48 ساله از تهران
تصویر پروفایل لادن
لادن
31 ساله از تهران
تصویر پروفایل ملیحه❤️
ملیحه❤️
40 ساله از سمنان
تصویر پروفایل آیدین
آیدین
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل پروانه
پروانه
36 ساله از کرج
تصویر پروفایل علیرضا
علیرضا
26 ساله از بندر عباس

سایت صیغه یابی نازیار کدام است؟

خوشم نمیاد بگی عمو! دوم اینکه سایت همسریابی نازیار شیدایی رفتم شب بلیط آنلاین بگیرم، دیدم برای صبح یه بلیط هست منم زود گرفتمش اومدم.

سایت صیغه یابی نازیار کدام است؟ - صیغه یابی


سایت صیغه یابی نازیار

جان جان دارم راست راستکی میرم ها! تو همین خیالهای مسخرم بودم که صدای داد بابا بلند شد: تو چی داری میگی؟ فکر کردی بیصاحبه تلگرام نازیار بچه؟ نمیدونم چرا انقد محکم حرف میزد. یا میذارین با  سایت صیغه یابی نازیار بیاد؛ یا همه چیز رو بهش میگم! یهو صدای جیغ رحیمه خانوم بلند شد: آقا، آقا تو رو ! آقا چشمهاتونو باز کنید. آقا نفس بکشید. همه نگاهشون سمت حاج آقا رفت. اوه اوه! مثل اینکه باز این قلبش گرفت! مگه چیه که نمیذارن و نمیخوان  سایت صیغه یابی نازیار بفهمم؟ ولش کن بابا. الان مهم فقط اینه که از شر اون خونه راحت شم. حالا پشتش هرچی که هست، باشه! یه چند دقیقهای گذشت تا اینکه حال حاج آقا خوب شد. به این هیچی نمیشد؛ فقط الکی خودش رو بیحال میکرد. عمو همونطور که پاش رو پاش مینداخت، سایت نازیار هلو: حرف اول و آخرمه. یا مهسا با سایت همسریابی نازیار شیدایی میاد اونور، یا زندگیه چهارپنجتا خانواده رو بهم میریزم. این رو سایت نازیار هلو و خیلی شیک از پلهها بالا رفت.

تلگرام نازیار یه چیزیش میشه ها...! باید باهاش حرف بزنم

منم که محوش بودم، برگشت به عقب یه نگاه انداخت و وقتی دید دارم نگاهش میکنم یه چشمک زد و رفت! تلگرام نازیار یه چیزیش میشه ها...! باید باهاش حرف بزنم ببینم چرا انقدر زود اومده آخه؟ حرفهاش هم که شک برانگیز بودن! یکم که گذشت، احساس کردم کسی حواسش بهم نیست از پلهها بالا رفتم. همونطور که سرم پایین بود در رو باز کردم و رفتم تو. تا خواستم حرفی بزنم لال شدم! تلگرام نازیار پسره حیا میا نداره ها! میخش بودم که گفت: اهم اهم، صاحاب داره ها! اونجوری محو نشو! از خجالت دلم میخواست زمین دهن باز کنه بلعیدن که هیچ، با خودش ببره و دیگه پس نیاره! عجب آبروریزی شد. زود پشتم رو کردم و گفتم: ببخشید حواسم نبود در بزنم. آروم خندید و بعد از چندلحظه سایت نازیار هلو: برگرد پوشیدم. پشتم رو نگاه کردم؛ پوشیده بود.

پ ن پ؛ میخواستی نپوشه که توی پسر ندیده بیشتر دیدش میزدی! به زور خندم رو نگه داشتم و گفتم: چیشد که اینقدر زود اومدی؟ قرارمون مگه آخر هفته نبود عمو؟ عزیزم اول اینکه خوشم نمیاد بگی عمو! دوم اینکه سایت همسریابی نازیار شیدایی رفتم شب بلیط آنلاین بگیرم، دیدم برای صبح یه بلیط هست منم زود گرفتمش اومدم. سوم، تو هم زیاد نگران نباش؛ همه چیز رو بسپار به من. تو صددرصد با من میای ترکیه. فقط از الان شروع کن به آماده شدن. با بهت صداش زدم: عمو! با حرص گفت: زهرمار عمو! بگو امیرعلی و تمام.

سایت همسریابی نازیار شیدایی...واقعا قراره با شما بیام؟

دوباره تو همون حالت ُاوردوزگفتم: من...سایت همسریابی نازیار شیدایی...واقعًا قراره با شما بیام؟ آره دیگه الان هم برو نمیخوام شک کنن که داریم با هم صحبت میکنیم. هرچقدر ندونن بهتره؛ الانم برو. سری تکون دادم و بیرون اومدم. این از گنجایش باور  سایت صیغه یابی نازیار فراتر بود. اینکه در عرض دو هفته کارهام راست و ریس بشه و پر! عمو نه یعنی امیرعلی میگفت قبلا چون برام دعوت نامه فرستاده بوده راحت تر میتونه الان من رو ببره با خودش. من و اینهمه خوشبختی محاله...محاله...محاله! شب که تو اتاقم نشسته بودم مهنا داخل اومد: سلام آجی. با تعجب نگاش کردم؛ این حجم محبت بعید بود ازش. علیک کار داری مگه؟ یکم من و سایت همسریابی نازیار شیدایی کرد و گفت: راس...راستکی داری میری؟ یعنی عمو میخواد ببرتت؟ خندیدمو گفتم: آهان! خانوم حسودیش شده پس؟ آره میخواد ببرتم؛ فقط هم من رو.

با حرص نگام کرد: کوفتت شه. باشه حالا هم هری! گریش گرفته بود و با حرص بچگونهای از اتاق بیرون رفت. روشکر اگه برم، دیگه تلگرام نازیار رو نمیبینم! خیلی دل خوشی از هم نداریم! انگار خواهرهای ناتنی هستیم؛ هه! حتی خواهرهای ناتنی هم یکم بهم علاقه دارن! این یه قلم جنسش از همه سواست انگار. صبح که از خواب پا شدم، از بیرون صدای حرف زدن چند نفر میاومد. دست و صورتم رو شستم و بعد از پوشیدن شلوار و بلیز ست صورتیم، از اتاق بیرون زدم. نگاهی به سالن انداختم. روشکر به آشپزخونه دید نداشت و میتونستم راحت خندق بلام رو پر کنم. همونطور که مربام و روی نون تست میزدم نگاهم رو به سالن انداختم. امیرعلی و بابا و مامان با هم دیگه در حال صحبت بودن. باز هم مثل دیروز امیر آروم بود و مامان داشت حرص میخورد. امیر صحبت میکرد و بابا قرمز میشد؛ اهمیتی ندادم و قشنگ شکمم رو سیرکردم و سمت سالن رفتم؛ اما با حرفی که شنیدم وسط راه خشک شدم! داشتن در مورد  سایت صیغه یابی نازیار حرف میزدن.

مطالب مشابه