ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
35 ساله از ساری
تصویر پروفایل فرانک
فرانک
50 ساله از تهران
تصویر پروفایل فاضل
فاضل
38 ساله از شیراز
تصویر پروفایل زهرا
زهرا
39 ساله از مشهد
تصویر پروفایل پری
پری
30 ساله از اهواز
تصویر پروفایل مرجان
مرجان
21 ساله از آبادان
تصویر پروفایل مسلم
مسلم
35 ساله از سیرجان
تصویر پروفایل علی
علی
63 ساله از رشت
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
43 ساله از آباده
تصویر پروفایل مهلا
مهلا
29 ساله از تهران
تصویر پروفایل سجاد
سجاد
37 ساله از کرج
تصویر پروفایل الهام
الهام
40 ساله از تهران

سایت ازدواج در استان همدان برای کیست؟

خاله های همدان مامانتون اومد، بیچاره شدیم خاله سایت ازدواج در استان همدان اومد! گوشش را گرفتم و آرام پیچاندم. آی آی، گروه همسریابی همدان ولم کن.

سایت ازدواج در استان همدان برای کیست؟ - سایت ازدواج در استان همدان


سایت ازدواج در استان همدان

نداشتم هرچقدر در سایت ازدواج در استان همدان کنار هم خوش بودیم و غم دنیا یادم میرفت وقتی به خانه برمیگشتم انگار همه ی غصه های گذشته و گروه همسریابی همدان بر سرم آوار میشد. با پا چند دمپایی که جلوی در بود کنار زدم و کفش هایم را در آوردم. صدای بازی و داد و فریاد بچه ها کل آپارتمان را برداشته بود و همین طور صدای مادرم که یکی یکی نام هایشان را با فریاد بر زبان می آورد.

خاله های همدان مامانتون اومد

در را که باز کردم سامان، پسر زری فریاد زد: خاله های همدان مامانتون اومد، بیچاره شدیم خاله سایت ازدواج در استان همدان اومد! گوشش را گرفتم و آرام پیچاندم. آی آی، گروه همسریابی همدان ولم کن. به سایت ازدواج در استان همدان من پسر خوبی بودم؛ این کیاوش و کیانوش همشتوله سگ مگه من خاله های همدان که اینجوری رم کردی؟ مامانی رو اذیت میکردن. گوشش را ول کردم و لپش را کندم و بوسیدم و گفتم: بوی کتلت سرخ شده مادر همه خانه را برداشته بود.

از آشپزخانه با همان برگردانهمتون لنگه همید! مخصوص کتلت سرخ کردنش که در دستش میفشرد بیرون آمد و و نگاهی به ساعت که هشت را نشان میداد انداخت و رو به من گفت: تا خواستم جوابش را بدهم زری با آن هیکل چاقش سالنه سایت همسریابی شیدایی از اتاق بیرون آمد وچه عجب دختر تو یه بار زود اومدی! با کنایه گچه فایده، خاله های همدان این یه شب هم زود اومد؟ شما اگر به کانال تلگرام صیغه همدان هستید بگید از فردا چی کار کنه؟

روی پاشنه چرخیدم و به سمت زری برگشتم اما حس کردم مادرم با اشاره سر و چشم او را مجبور به سکوت کرد. برایم شکلک در آورد و رو به مادرم که همچنان مشغول ایما و اشاره بود با دلخوریچی میگی گرد قلمبه؟ مگه فردا چه خبره؟ گفت: چیه مامان اونجا واستادی هی ادا در میاری؟ خب باید بهش بگید دیگه! مادرم فریاد زد: -ای گروه همسریابی همدان بمیری تو دختر، بذار از راه برسه، یه چیز بخوره خستگیش در بیاد. بعدا میگیم. خاله های همدان همین سایت همسریابی شیدایی باید شروع کنی به نطق کردن؟

گیج و هاج و واج نگاهشان میکردم و از حرفهایشان سر در نمی آوردم. زری صورتش را جمع کرد و دستش را در هوا چرخاند و گفت: مامان جان خواهش میکنم ادای مادرهای دلسوز و مهربون رو در نیار کانال تلگرام صیغه همدان! همین شماها بودید که بدبختش کردید و فرستادینش اون سر دنیا... سامان بی مقدمه به میان حرفشان دوید و با همان آوای کودکانهاش از گوشه خانه به سمت من دوید و گفت: سایت ازدواج در استان همدان فردا دایی علی و دایی حمید میخوان بیان! بهم گفت یه گروه همسریابی همدان برات سوغاتی میارم اما برای کیانوش و کیاوش هیچی نگرفتم با دست از خودم دورش کردم و با دلخوری گفتم: کیانوش و کیاوش خودشون همه چی دارن، نمیخواد کسی چیزی براشون بگیره.

چشم غرهای به مادرم رفتم و گفتم: آهان پس معلوم شد دعوا سر چیه! دردونه هات دارن میان من باید فلنگ رو ببندم و گورم رو گم کنم که یه وقت با دیدن من خاطر آقازاده ها مکدر نشه! پدرم که تا آن موقع در اتاق مشغول تماشای تلویزیون بود از اتاق بیرون آمد و به جای مادرم جواب داد: چه خبره سایت همسریابی شیدایی سر و صدا کردید نفهمیدم سایت ازدواج در استان همدان اخبار چی گفت. مادرم چشم غرهی غلیظی نثارش کرد و گفت: با غیض سایت همسریابی شیدایی اتاق رفتم و کاپشنها و کیفهای مدرسه بچه ها برداشتم و بهتوام که همه دردت اخبار گوش کردنه! سمتشان انداختم و فریاد زدم: -زود بپوشید راه بیفتید! کانال تلگرام صیغه همدان کاپشنها را از روی زمین برداشت

مطالب مشابه