ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل ملیحه❤️
ملیحه❤️
40 ساله از سمنان
تصویر پروفایل لادن
لادن
31 ساله از تهران
تصویر پروفایل آیدین
آیدین
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل فاطمه
فاطمه
30 ساله از بوشهر
تصویر پروفایل محمد
محمد
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل امیر عباس
امیر عباس
34 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
25 ساله از اهواز
تصویر پروفایل پروانه
پروانه
36 ساله از کرج
تصویر پروفایل مسعود
مسعود
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
35 ساله از ساری
تصویر پروفایل گلستان
گلستان
31 ساله از اردبیل

زن یابی چگونه است؟

لباسامو عوض کردم و با زن یابی مشهد رفتیم پایین راستی زن یابی تبریز شما یکی دیگه ام تو خانواده دارین مگه نه پس کجاست جانم تک خنده ای کردو گفت آذین و میگی

زن یابی چگونه است؟ - زن یابی


زن یابی ایران

مردم وابسته خونواده و عشق و زندگی میشن منم از دار دنیا زدم و وابسته به زن یابی قزوین شدم داشتم آرایش میکردم که ناخوداگاه خودمو با زیبا مقایسه کردم من که در برابر اون زیباییم ناچیز بود اما همه میگفتن که جذاب و با نمکم. آرایش تموم شد یه مانتوی مشکی با شلوار جین آبی کمرنگ و یه شال هم رنگ شلوارم. نیم ساعت گذشته بود که آرمان آیفونو زد گفتم اومدم رفتم پایین از آسانسور تو حیاط همه یه جوری نگام میکردن بی توجه به نگاهشون رفتم بیرون که زن یابی و زن یابی مشهد منتظرم بودن. با زن یابی یزد روبوسیه گرمی کردمو بعد از اون رفتیم تو ماشین.

تا خونه همش زن یابی شیراز با زن یابی تبریز حرف میزد

تا خونه همش زن یابی شیراز با زن یابی تبریز حرف میزد و سر کارش میذاشت وقتی رسیدیم درخونه رو باز کردو رفت تو منم از روی پدرو مادر زن یابی تهران خجالت میکشیدم برم داخل.والبته خواهرش که مطمئنم تیکه بارونم میکنه.زن یابی یزد و مانیا منتظر من بودن که سرمو انداختم پایین و رفتم داخل سرموبلند کردم این چی بود این خونه بود یا قصر به طرزفوق العاده ای زیبا بود اونقدر که من هنگ کردم برای ضایع نشدنم رفتم سمت بابا جون سالم عروس گلم خوش اومدی. ممنون بابا جون. این مرد چقدر خوب و مهربون بود رفتم سمت مامان زن یابی قزوین که تو اشپز خونه بود و معلوم بود دل خوشی از من نداره عین خود زن یابی تهران. سالم مامان جون افتاین تو زحمت نه چه زحمتی ما واسه خودمون پختیم. حتی جواب سالمم نداد اون حرفشم یعنی اینکه تو عددی نیستی.

دستی رو شونم حس کردم برگشتم دیدم زن یابی بود.

منم در جوابش گفتم ممنون درهرصورت. دستی رو شونم حس کردم برگشتم دیدم زن یابی بود.اشک تو چشمام جمع شده بود زن یابی شیراز اینو فهمید دستمو گرفتو کشوندم بیرون از آشپزخونه و منو برد به سمت اتاقی که فکر کنم مال زن یابی شیراز وزن یابی تبریز بود.در اتاقو باز کرد زن داداش ناراحت نشو مامانم با این وصلت راضی نبود هرچند که دست شماهم نبود.

سرمو انداختم پایین زن یابی مشهد: آنا جان ناراحت نشو مامان آذر قلب مهربونی داره. زن یابی: زن داداش من میرم بیرون شماهم بیاید. زن یابی شیراز که رفت نشستم رو صندلی کنار کامپیوتر. آنا جان لباس داری بپوشی یا بهت بدم نه ممنون.زن یابی کرج من دوست نداشتم اینطوری شه خودمم از این زندگی دل خوشی ندارم.با بغض ادامه دادم زن یابی کرج من از اون دخترا نبودم. اومد کنارم نشستو سرمو گرفت تو بغلش. آروم باش آنا ماهم میدونیم اگه تو تحقیق یکی از بدی تو یا خونوادت گفته بود بعد میشد بگی که تو از این کار هدفی داشتی ما حتی تا کرمانشاه هم واسه تحقیق رفتیم از رو اون آدرسی که تو پروندت بود.حاالم پاشو تا بریم پایین که الان بابا کیان ناراحت میشه.

لباسامو عوض کردم و با زن یابی مشهد رفتیم پایین. راستی زن یابی تبریز شما یکی دیگه ام تو خانواده دارین مگه نه پس کجاست جانم تک خنده ای کردو گفت آذین و میگی آذین آخرین بچه خانواده ست تازه دانشگاه قبول شده الانم دانشگاست وترم اولیه. آهان رفتیم تو اشپز خونه و مشغول چیدن میز شدیم مامان آریا همش نگاه میکرد چون سنگینی نگاهشوحس میکردم. میز آماده بود.و زن یابی کرج همه رو صدا زد اومدن سر میز زن یابی وزن یابی مشهد کنار هم و آذر جون کنار من از بالا و بالا تر از همه بابا کیان.

زن یابی تبریز و ارمان همش ازم پذیرایی میکردن

مشغول غذاخوردن بودیم من خیلی معذب بودم اما زن یابی تبریز و ارمان همش ازم پذیرایی میکردن واقعا این دوتا فرشته واسه هم ساخته شدن هردوتا فهمیده و دوست داشتنی من که هردوتاشونو دوست داشتم واقعا. غذا تموم شد اما قبل اینکه آقایون سفره رو ترک کنن بابا کیان رو کرد سمت منو گفت آنا باباجان مارو هم مثل خانواده خودت بدون با ما راحت باش دوس داریم همیشه پیش ما باشیو بهمون سر بزنی.

مطالب مشابه