
و عینک طبی اش را به چشم زده بود کرد؛ او که از قبل، انتظار چنین سخنی را از سوی برادرش داشت سری با تاسف تکان داد. فکر میکنی من خیلی دوس دارم بچه ی مورد قبول همه باشم؟! دیجی موویز آدرس جدید سرش را بلند کرد و در چشمان یخی برادرش نگاه کرد. دوست نداری؟! در عجبم آران تو چطور میتونی اینقدر خوب فکر کنی و عمل کنی؟! آخه چطور میشه یه نفر هیچ وقت، اشتباهی مرتکب نشه؟!
دیجی موویز آدرس جدید نفس عمیقی کشید و خودکارش را روی برگههای رو به رویش گذاشت و با چهرهی جدی شروع به صحبت کرد.
دی جی مویز ادرس جدید رو پیدا میکنن
آدما وقتی تنها باشن و تنها بزرگ بشن؛ قابلیت دی جی مویز ادرس جدید رو پیدا میکنن که روی پای خودشون بایستن و به خودشون تکیه کنند! ادرس جدید دیجی موویز سرش را به علامت مثبت تکان داد. درسته! مثلا آران چون همهی زندگیش رو اون طرف بوده و تنهایی گذرونده، تونسته خودش به تنهایی موفقیت کسب کنه اما تو... در حالی که می خندید با دستش اشاره ای به دیجی موویز ادرس جدید سایت کرد و میان خندیدن ادامه داد: تو فقط پی خوش گذرونی و دختر بازی و این ماشین عوض کردن و اون ماشین خریدن و دی جی مویز ادرس جدید چیزها بودی، تهش هم هیچی نشدی!
حق با ادرس جدید دیجی موویز بود
دیجی موویز آدرس جدید و رهام با هم شروع به خندیدن کردند! حق با ادرس جدید دیجی موویز بود؛ آراد جز فکر کردن به اینکه چطور خوش گذرانی کند، به چیز دیگری نمیاندیشید؛ به همین دلیل بود که مهرداد دیجی موویز ادرس جدید سایت با او این گونه رفتار میکرد و همیشه یا در حال نصیحت کردن او بود یا در حال سرزنش کردنش بود! آران در حالی که خودکارش را بر میداشت و روی پروندهای در حال نوشتن بود؛ بدون آن که آراد را نگاه کند لب به سخن گشود: لطفا خوش گذرونیت رو چند وقت بذار کنار، توی این پروژه با من همکاری کن اینطوری یکم اعتماد بابا رو هم جلب میکنی! بعد از صحبتهایشان رهام و دیجی موویز ادرس جدید سایت هر دو شرکت را ترک کردند و آران و پدرش در شرکت مشغول به کار بودند.
- او همانند همیشه غرق در کار بود و با تمام توانش برای اجرای پروژهاش تلاش میکرد و در حال تحقیق در مورد شرکتی که قرار بود در مزایدهاش شرکت کننده بود و به شدت غرق در کار بود! چند دقیقه بعد در حالی که به شدت تشنهاش شده بود دکمه تلفنش را که به منشی متصل می شد را فشار داد.
- دیجی موویز آدرس جدید خاتون! چند لحظه مکث کرد اما جوابی نشنید! دوباره او را صدا کرد اما باز هم جوابی از آن سوی خط نیامد! در حالی که به شدت عصبی شده بود نچُی کرد و از پشت میزش بلند شد و درب اتاقش را باز کرد و با صندلی خالی منشیاش رو به رو شد!
اخم ظریفی کرد و دور وبرش را نگاه کرد. ادرس جدید دیجی موویز منشی اش را نیافت! مانند همیشه با کارمندهای دیگر شرکت در حال گپُ و گفت و گو بود! در حالی که سرش را با تاسف تکان میداد به سمت آشپزخانه ی اپن مانندی که تنها کابینتهای لوکسش آن مکان کوچک را تبدیل به آشپزخانه کرده بود رفت و لیوانی برداشت و به سمت آبسرد کنُ رفت. اما برای لحظهای پشیمان شد شاید بهتر بود قهوهای تلخ میخورد تا اندکی سرحالش کند! جدیدترین آدرس دیجی موویز را تغییر داد و دوباره سمت کابینتهای نقرهای، مشکی رفت و درب کابینتی را باز کرد و سپس به طرف قهوه ساز رفت.