ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل شاهرخ
شاهرخ
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل ستايش
ستايش
27 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد‌رضا
محمد‌رضا
49 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل محمد
محمد
55 ساله از اسلامشهر
تصویر پروفایل نسترن
نسترن
40 ساله از شیراز
تصویر پروفایل ملیکا
ملیکا
23 ساله از مشهد
تصویر پروفایل بهزاد
بهزاد
38 ساله از تبریز
تصویر پروفایل دلارام
دلارام
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل مجید
مجید
55 ساله از کرج
تصویر پروفایل سمیرا
سمیرا
44 ساله از کرج
تصویر پروفایل زینت
زینت
36 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
36 ساله از تهران

دوست یابی وهمسر یابی چگونه است؟

سایت ازدواج با عکس سپرد تا یه گشتی تو شهر بزنیم و حال و هوایی عوض کنیم. همگی سوار ماشین اشکان شدیم. من و پری صندلی پشت نشستم، نگاهش که کردم

دوست یابی وهمسر یابی چگونه است؟ - دوست یابی وهمسر یابی


تصویر دوست یابی وهمسر یابی چگونه است؟

و ذوق زده گفت: _ وای چه خوب. دوتا عروس تو یه دوست یابی وهمسر یابی. با پریسا دست دادم و ازشون خدافظی کردم. خسته بودن و باید استراحت میکردن. در و محکم کوبیدم و برگشتم به نشیمن. _ زده به سرت؟ این دری وری چی بود گفتی؟ من نامزدتم؟ از جا بلند شد که شاخ و شونه بکشه. _ پس چی میگفتم؟ ها؟ دوست یابی وهمسر یابی دست یه دختر غرییه رو گرفتم اوردم تو خونه؟ _ ولی دوست یابی و همسریابی روبیکا حق نداری روی من اسم بذاری. _ چرا که نه. حداقلش اینه که پشت اسم من امنیت بیشتری داری. حرصم گرفته بود از این همه سایت ازدواج با عکس. _ من بهشون میگم. نزدیک تر اومد، سینه اش با سرم مماس شده بود. _ تو الزم نیست حرفی بزنی. خودم به موقعش میدونم باید چیکار کنم. کمی نگاهش کردم، رو برگردوندم و مسیر دوست یابی و همسریابی روبیکا و در پیش گرفتم. که یکهو بازوم و گرفت و من و به طرف خودش چرخوند _در ضمن حواست به طرز لباس پوشیدنت تو همسریابی هلو با عکس دختر خونه باشه، حق نداری با لباس خواب به این نازکی بیای تو نشیمن. حله؟

نگاهم و از چشمای قرمزش گرفتم، دستم و از بین دستاش آروم کشیدم و گفتم: حل شد دوست یابی وهمسر یابی. طبق گفته اشکان، ۲ واحد خونه متعلق به امیر بود که یک واحدش رو نوید خریداری کرده.

همسریابی هلو با عکس دختر و نوید. در افکارم فرو رفته بودم

همین هم شد مقدمه رفاقت چند ساله و همسریابی هلو با عکس دختر و نوید. در افکارم فرو رفته بودم که اشکان وارد اتاقم شد، روی گوشه ی تختم نشست و گفت: ببین امشب میخوام ببرمت یه جا که عقل از سرت بپره. عین پیر زنا همش نشستی تو خونه. خودم و مثل دختر بچه ها لوس کردم. _ آخه مگه من دلم میخواد همش خونه بمونم؟

نمیبینی همسریابی هلو با عکس دختر چطوری به من چمبره زده. _ اون و ولش کن. با امیر و اون مو زرده هماهنگ کردم امشب قاچاقی بریم خوش گذرونی. بابا ناسالمتی رفیقمون تازه متاهل شده. خنده ای کردم و گفتم: یعنی می خوای بگی توام از پری خوشت نیومد؟ سری دوست یابی و همسریابی روبیکا انداخت و با لحن شیطنت آمیز همیشگیش گفت: لیدی همه که مثل شما جذاب نیستن.

من رو به دست سایت ازدواج با عکس سپرد

ساعت ۹ شب، با هزار زور و سختی که بود، نوید من رو به دست سایت ازدواج با عکس سپرد تا یه گشتی تو شهر بزنیم و حال و هوایی عوض کنیم. همگی سوار ماشین اشکان شدیم. من و پری صندلی پشت نشستم، نگاهش که کردم برای چند لحظه احساس حسادت کردم. خوشکل بود، جدا از همه چیز مثل همه ی دوست یابی وهمسر یابی به خودش رسیده بود، و مدام به تغییر رنگ موهاش و سبک آرایشش فکر میکرد.

نگاهی به خودم انداختم، از زمانی که یادم میاد موهام کوتاه و مشکی بود، هیچ وقت ناخن هام و بلند نکرده بودم و هیچ وقت به رنگ جدید موهام فکر هم نکرده بودم. بعد از دوست یابی و همسریابی روبیکا همه سال زندگی تازه یاد گرفته بودم به لبام رژ بزنم که اونم بارها مورد تحقیر و تخریب نوید قرار میگرفتم. اشکان و با نام مستعار سایت ازدواج با عکس که خودم انتخاب کرده بودم صدا زدم. اَشی حاال کجا داریم میریم؟ از آینه جلو، نگاهی به صورتم انداخت و چشمکی زد. _بهت خوش می گذره. تقریبا یک ساعتی تو راه بودیم

مطالب مشابه