
اصلا برادر سر به هوای او مگر از شیطنتهایش خسته میشود؟! نفس عمیقی کشید و سیگار دیگری را از درون جیبش در آورد و گوشه لبش گذاشت و درحالیکه روشنش میکرد پرسید: چطور ارتباطتتون اینقدر صمیمی شد؟! آراد اندکی فکر کرد و با یاد آوری دیجی موویز پیکی بلایندرز روزها لبخندی زد و دیجی موویز آدرس جدید به سخن گشود: صمیمی که بودیم؛ اما هیچ وقت احساسی بینمون نبود که بخواد رابطه و احساسمون و تغییر بده! اینقدر همه در مورد اینکه ما برای هم ساخته شدیم گفتن تا باعث شد رابطمون از دوستی ساده تغییر پیدا کنه و هرچی بیشتر شناختمش فهمیدم اون گرچه ظاهر امروزی داره اما باطنن دختر سختیه و به راحتی خودش رو در اختیار پسری نمیذاره! حتی دیجی موویز استرنجر تینگز که همه فکر میکنن ما مال هم هستیم!
برای همینه که تا الان رابطمون مونده! دیجی موویز stranger things پوزخندی زد و پکُ دیگری به سیگارش زد؛ سپس نیمی از دود سیگارش را در ریه اش فرستاد و نیمی دیگر را در هوا پخش کرد و در جواب دی جی موویز پاسخ داد: پس یعنی میخوایی بگی اگه تا الان باهاش موندی، دلیلش این بوده که مثل دخترای دیگه خودش رو در اختیارت نذاشته هنوز؟! دیجی موویز آدرس جدید بشکنی در هوا زد و سرش را تکان داد. دقیقا و البته همین برخوردش منو شیفته خودش کرده و باعث شده به تصمیم ازدواجی که برای من و اون گرفتن مخالفتی نکنم!
دیجی موویز stranger things سری تکان داد و پکی به سیگاراش زد و سوال دیگری نپرسید! در نظرش برادرش وقتی از ازدواج کردن مطمئن نیست، نباید با دختر عمویش این چنین رفتار کند؛ آنها درست مانند نامزدها برخورد میکردند! وقتی حتی دی جی موویز هنوز قصد ازدواج را نداشت نباید او را امیدوار میکرد. این اشتباه برادرش را بارها به او گوشزد کرده بود که با چنین مسائل احساسی اینقدر راحت برخورد نکند!
دیجی موویز پیکی بلایندرز احساس و عواطف دیگران برایش اهمیتی نداشت
گویی دیجی موویز پیکی بلایندرز احساس و عواطف دیگران برایش اهمیتی نداشت! از پله پایین رفت و در همان حال گفت: مسئولیت پذیر باش دیجی موویز آدرس جدید! کاری رو نکن که باعث شه رابطه بین عمو و بابا بهم بخوره! من میرم خونه از طرف من با بقیه خداحافظی کن! این را گفت و بدون آن که منتظر پاسخ دی جی موویز باشد، از باغ خارج شد.
دیجی موویز استرنجر تینگز کرد و سری تکان داد
دیجی موویز آدرس جدید نگاهی به رفتن دیجی موویز استرنجر تینگز کرد و سری تکان داد. از نظر او دی جی مووی به همه مسائل بیش از اندازه اهمیت نشان میداد، از نظر خودش دلیلی نداشت بخواهد طور دیگری برخورد کند یا مسئولیتی در قبال یک سری موضوعها نشان دهد؛ ز یرا تصور میکرد ونوس هم همانند خودش طرز فکرش اروپایی بود و اصلا به ازدواج یا هر چیز دیگری فکر نمیکرد که البته تفکر او همیشه درست از آب در نمیآمد!
یک هفته از مهمانی تجملاتی برای کسب موفقیت شرکت گذشته بود و هوای پاییزی رو به سردی بود و با بارانش هوا را دلپذیرتر کرده بود؛ دیجی موویز stranger things درحالیکه به باران پاییزی نگاه میکرد، ماشینش را داخل پارکینگ شرکت پارک کرد و پیاده شد. دستانش را در جیب بارانیاش فرو کرد و به سمت درب ورودی ساختمان سه طبقهای شد که تمامش متعلق به شرکت دی جی موویز بود، شرکتی که دی جی مووی پارسا با دستهای زحمت کشش ساخته بود و تمام زندگیاش را صرف ثروتی که حال بدست آورده، کرده بود. وارد سالن طبقه اول شد. با ورودش دو پرسنلی که در کنار آسانسور نشسته بودند بلند شدند و به او خوش آمد گفتند. لبخندی زد و سری تکان داد و به طرف دي جي مويز رفت. طولی نکشید که پشت درب اتاق پدرش رسید