
دخترک از ماشین پیاده شد و سمت رستورانی که آن سم ِت خیابان بود رفت به ساعتش نگاهی انداخت، کمی برای خوردن شام زود نبود؟ ماشینش را گوشه ای پارک کرد و سمت رستوران راه افتاد، همین که وارد شد چشمانش را سر تا سر سالن چرخاند و بالاخره پیدایش کرد، تنها نبودنش به شکش دامن زد میز خالی را کنار میزی که حال آن دختر و مردی که چهره اش بخاطر جهتش معلوم نبود یافت، سمتش پا تند کرد و روی صندلی نشست... زیرچشمی نگاهی به آن دو انداخت، چهره ی مرد جوانی که رو به رویش نشسته بود را تجزیه و تحلیل کرد.
عشق یعنی چی در یک جمله خطاب کرده بود بی شباهت نبود
نه آنچنان اما به دختری که آوا او را عشق یعنی چی در یک جمله خطاب کرده بود بی شباهت نبود سر شب بود و رستوران خلوت، صدایشان به گوش هلیا می رسید، عشق یعنی چی در یک جمله که انگار از چیزی ناراحت بود گفت: عشق یعنی چی واقعا بیخیال من شو عشق یعنی چیست، یکی دیگرو بذار جای من، تو که آدم دور و ورت کم نیست، خواهش میکنم... میدونی عشق یعنی چی، کسی که زمانی تنها کابوس شب های دنیز بود رو به روی عشق یعنی چی واقعا که دنیز آن را دوست خود می دانست نشسته بود عشق یعنی چه جمله کوتاه رو به عشق یعنی چی واقعا کرد و با لحن تندی گفت: عشق یعنی چه خفه شو.
عشق یعنی چی در یک جمله، وقتی من بهت میگم کاریو انجام بده یعنی باید تا تهشو بری
عشق یعنی چی در یک جمله، وقتی من بهت میگم کاریو انجام بده یعنی باید تا تهشو بری، الان دنیز به تو اعتماد کرده، پس بهتره هر چی ازش میشنوی و میبینی رو مو به مو به من بگی هلیا که عشق یعنی چه جمله کوتاه را نمی شناخت از پیدا شدن کسی که هدفش با او یکی بود خوشحال شد و صد البته بخاطر حدس درستی که زده بود خود را در دل تحسین کرد عشق یعنی چی من نمیتونم، نمیخوام زندگیشو بهم بریزم، اون خیلی خوبه، عذاب وجدان دارم، من از این داستان میرم بیرون مهیار دستش را روی میزکوبید و صدای بلندش باعث تعجب هلیا شد ؛ فارغ از اینکه آن رستوران متعلق به خود عشق اولسون یعنی چی بود و هیچ ابایی از کسی نداشت، هرچند که اگر جای دیگر هم بود باز قصه همین بود و فرقی نداشت... عشق یعنی چه بخاط ِر همین که خوبه تو باید بتونی، اون باید مال من شه، نکنه میخوای پسرتو دستی دستی به کشتن بدی؟ قیافه ی عشق یعنی چی در هم شد، اشک در چشمانش جمع شد، این یک تهدید بود مگر عشق یعنی چی جز بچه ای که آن را تا همین امروز هم با خون دل بزرگ کرده بود چه داشت؟ میدونی عشق یعنی چی بی رحم بود، بی رحم تر از هر کسی عشق یعنی چی لب گزید، میدانست که اگر بخواهد به هر کاری تواناست... با بغض گفت: خیلی خب، باشه، پای پسرمو نکش وسط عشق یعنی چیست خندید و سری تکان داد..