
اخمهایش را درهم کشید و بدون توجه به سایت همسریابی آغاز که از خنده سرخ شده بود. گفت: این سوقصد به جون من بدبختم بوده. بگین کار سایت همسریابی آغاز نو پیامهای من بوده! فواد چشم غره ای به سایت همسریابی آغاز رفت تا بلکه خودش را جمع و جور کند؛ اما چاره ای نداشت. چه داشت بگوید؟ آنقدر رو داشت که بگوید کار پدربزرگش بوده؟
این کجاش سایت همسریابی آغازنو پنل داره؟
این کجاش سایت همسریابی آغازنو پنل داره؟ میخواستن بکشنت بعد هرهر میخندی؟ بیتفاوت شد. سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی به چهره ی ناراحت سایت همسریابی آغاز نو انداخت. خب که چی؟! روبه سایت همسریابی آغاز نو ورود گفت: میشه به منم بگین چه خبره؟ سایت همسریابی آغاز نو بهتره با فواد برگردی مشهد. مگه نمیخواستی بری؟
داشت او را یکجوری دورش میکرد و سایت همسریابی آغاز نو هم متوجه شد که حال و حوصله ی سر و کله زدن ندارد؛ ولی پافشاری کرد. نه! تا وقتی نگی کار سایت همسریابی آغاز نو پیامهای من بوده و دلیلش چی بوده نمیرم. سایت همسریابی آغاز نو ورود میشه چند لحظه ما رو تنها بذارین؟! بلند شد. میخواست با کارهایش جبران کند؛ ولی وقت مناسبی را ندید. میرم کیفم رو بردارم. ممنونم ازت که گذاشتی چند روز بمونم و.... سایت همسریابی آغاز با اخم نگاهش کرد. ادامه نداد. روبه هر دوی آنها با اجازه ای گفت و به سمت اتاقها رفت.
مطمئن بود یک چیزی شده است؛ ولی هرچی شده بود او سر درمیاورد. از آن طرف خوشحال بود که میخواهد پیش نیما و نیاوش برگردد و از اون طرف هم نگران سایت همسریابی آغاز بود. دلش نمیخواست اتفاقی واسش بیفتد. ناجی باید همیشه ناجی میماند و این کار وحشتناکی که کردند و سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی را دست کاری کردند حاکی از آن بود. وارد قضیه ای شده که نباید میشده.
سایت همسریابی آغاز نو پیامهای من را برداشت
سایت همسریابی آغاز نو پیامهای من را برداشت و تلفن همراه و کیف پولش را داخلش گذاشت. نگاه آخر را به اتاق انداخت. دستی به گردنش کشید و خارج شد. بعد از رفتن سایت همسریابی آغاز نو ورود، نگاهی به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی انداخت و گفت: چیه؟! چرا اخمات رو توهم میکشی؟ پوزخندی به چهره ی سایت همسریابی آغاز نو زد و گفت: یعنی انقدر سایت همسریابی آغاز تو که میخوای ادامه بدی؟! خونسرد پای راستش را روی پای چپش انداخت. با این کاری که کردن یعنی ترسیدن از فاش شدن حقایق!
پس پیدا میکنم. هرچی هم به بن بست بخورم، راز این خانواده رو کشف میکنم. مردی که از نوه ی ارشدش گذشت و میخواست بلا سرش بیاره. یک دلیل داره و یعنی یک چیزی هست که احساس خطر کرده! و این من رو مسمم تر میکنه تا پیدا کنم راز گذشته رو! سایت همسریابی آغاز تو هیچی تو کلهات نیست. پسرخوب اونا قبلا نمیدونستن کدوم شهری ولی الان که میدونن واست بد میشه! همین که تو اومدی مشهد یعنی چی؟!