
برنامه دوستیابی پرستون دندانهایش را بر روی هم سایید و گفت: پیاده شو برنامه دوستیابی پرستو! برنامه دوستیابی پرستور نفس نفس زنان گفت: نمیرم! پیاده نمیشم. چون عصبانی ای نمیفهمی داری چه غلطی میکنی بعد که برنامه دوستیابی پرستوم و ونداد پیدا بشن میفهمی چیگفتی و چیکارکردی. از شب قبل که برنامه دوستیابی پرستور ناپدید شده بود به اندازه ی کافی عصبی بود.
به برنامه دوستیابی پرستو نگاه کرد
رفتار برنامه دوستیابی پرستو هم بدترش میکرد. با غیظ به برنامه دوستیابی پرستو نگاه کرد. رو اعصاب برنامه دوستیابی پرستون راه نرو! پیاده شو! جلوی تو نمیتونم حساب اون پسرخاله ی عوضیت رو برسم. برنامه دوستیابی پرستو نیشخندی زد. او به کیانمهر مشکوک نبود. با وجود دختری که در زندگی اش بود. برنامه دوستیابی پرستور جایی برای کیان نداشت.
چندسال بود که می دانست کیانمهر و خواهر کوچکترش در آمریکا کاملا ناخواسته هم را ملاقات کرده اند. هرچند هنوز هم همان گونه رفتار می کرد؛ اما به او گفته بود که من کاری به کار برنامه دوستیابی پرستور ندارم. نیم نگاهی به برنامه دوستیابی پرستوم انداخت و گفت: آقا رو باش! میخوای بری به کیان چی بگی هان؟! بری دعوا کنی که چی بشه؟!
جواب برنامه دوستیابی پرستون رو بده!
جواب برنامه دوستیابی پرستون رو بده! سرش را به سمت برنامه دوستیابی پرستوم کامل برگرداند و با لحن عصبی که سعی در کنترلش داشت، ادامه داد: جواب من رو بده! میدونی اگه یک درصد کار کیان نباشه و تو بری دردسر درست کنی تمام تلاشهایی که این یکسال کردی تا شرکت رو به دست بگیری میره رو هوا؟! نمیدونی دیگه! فقط از روی عصبانیت تصمیم.... دستهای برنامه دوستیابی پرستون دور فرمان مشت شد. نفس عمیقی کشید؛ اما نمیتوانست. عصبی شدن برایش بد بود و مانند سم عمل میکرد؛ اما نمیتوانست دست دست کند تا برنامه دوستیابی پرستوم را پیدا کند.