ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل نبات
نبات
27 ساله از تهران
تصویر پروفایل حمید رضا
حمید رضا
54 ساله از کرج
تصویر پروفایل ویدا
ویدا
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل سما
سما
30 ساله از مشهد
تصویر پروفایل صدف
صدف
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل فاطیما
فاطیما
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهیار
مهیار
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل میترا
میترا
37 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل رها
رها
41 ساله از بابل
تصویر پروفایل موژان
موژان
52 ساله از شهرکرد
تصویر پروفایل امیر
امیر
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل آرمان
آرمان
34 ساله از تهران

ثبت نام در اپ صیغه یابی چگونه است؟

حتی نمیتوانست راحت چشم ببند و به خواب عمیقی خودش را دعوت کند، دائم از خواب دیدن میترسید، از خواب پدر دیدن سایت ازدواج موقت رایگان دیدن، خواهر دیدن...

ثبت نام در اپ صیغه یابی چگونه است؟ - صیغه یابی


آدرس صیغه یابی

 قطع میکند قلبش تند میزند باز اسم سایت ازدواج موقت رایگان. اما دستش روی شکمش جا خشک میکند ... با وجود آن موجود در وجودش خط قرمزش برای همه حتمی بود حتی خواهرش... چطور بگوید... چطور؟ قهوه اش را درون فنجان ریخت با کمی کیک در بشقاب از آشپزخانه خارج شد هوای خانه پدری اش گرم بود انقدر که معذبش میکرد حتی نمیتوانست راحت چشم ببند و به خواب عمیقی خودش را دعوت کند، دائم از خواب دیدن میترسید، از خواب پدر دیدن سایت ازدواج موقت رایگان دیدن، خواهر دیدن... حال که جهانی نبود چگونه ثابت میکرد این نامردی کار کسی است که زیر خروارها خاک خفته! دستش روی شکم صاف اش مینشیند نگاه به دستش میکند زمزمه میکند: تو هنوز زیاد رشد نکردی، نظرت چیه هم تو خلاص شی هم من؟ با این حرف چشمانش تار میشود باورش نمیشد به لخته خونی حس داشت؟؟ به آن بچه حس داشت؟ کسی که مهر بی آبرویی اش را پیشاپیش آورده بود؟ سرش رو به انفجار بود قهوه و کیکش را خورد گوشی اش را برداشت حتما خواهرش بیدار است: الو سلام. صدای خسته و بی حال صیغه یابی جانش را میگیرد حتما صیغه یابی شهر را خبر کرده: حالت خوب نیست؟

همسریابی هلو با عکس بینی بالا میکشد

همسریابی هلو با عکس بینی بالا میکشد و میخواهد خواهر دور مانده از او نگران نشود: خوبم دیشب یکم حال ندار بودم، تو چطوری چه عجب جواب که نمیدی یه زنگ زدی؟ خسته بودم الان که زنگ زدم چته دیگه؟ انگار که همسریابی هلو با عکس را گاز گرفته باشند به یک بار جیغ زد: تو چرا رفتی خونمون داستان این رفیق شهرستانی چی بوده به خانم بزرگ اینا گفتی؟ خبر هم داشت. لب زدم: اونجا معذب بودم دیگه ولم کن. برای چی آخه؟ شهلا خیلی می اومد و میرفت دائم تشنج اعصاب داشتم.

پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو آن طرف ها کم آفتابی میشد.

برعکس که اصلا آن پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو آن طرف ها کم آفتابی میشد. همسریابی هلو با عکس هم آرام شد و دیگر به خواهر پر رمز و رازش سخت نگرفت. گوشی را قطع کرد دلهره اش شروع شده بود باز هم نمیدانست چه جوابی به خواهرش بدهد وقتی او را با شکمی برآمده ببیند، دلهره ها انقدر روی سرش هوار شدند که با عق زدن بلند شد و به طرف سرویس پا تند کرد... از صبح زود آنجا جا خشک کرده بود، ماشین را روشن کرد و بخاری اش را زد به در سفید رنگ آپارتمان دو طبقه خیره شد دلش نمیخواست حتی ریخت صیغه یابی را ببیند، اما بدش نمی آمد آن دوست پسر سوسولش را برانداز کند و با گوشت مالی اش دلی از عزا در بیاورد. سیگاری روشن کرد به در که خیره بود آهسته در دل زمزمه کرد: من سر پیازم یا ته پیاز؟ اینجا ایستادم برای رسوایی کی؟ خواهرش اون رو به من سپرد و من چی میخواستم تحویل بدم یه دختر ؟هه پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو شده!

باز شقیقه هایش تیر کشید قرصی از داشپورت برداشت و با آب معدنی قرص را فرو داد. چشم از در نمیگرفت کمی با گوشی اش با دختران رنگ وارنگ چت کرد حرف زد و مخ زد، اما چشم هایش نگاه کردن به در را هستیریک وار یاد گرفته بودند، ساعت نزدیک های یک بود که در خانه باز شد چشمش را تیز کرد با دیدن صیغه یابی بادش خوابید این وقت روز حتما با یار و غارش قرار داشت... در را بست دکمه ی پالتو اش را باز کرد و به راه افتاد. وارد خیابان اصلی شد باد موهایش را تکان داد از هوای ابری بیزار بود دلش کم گرفته بود این هوا هم نوبرونه ای برای دل داغش بود. تاکسی سبز رنگی گرفت و آدرس دکترش را داد. باید با دکتری حرف میزد، این گونه زندگی کردن که فایده ای نداشت همش ترس و لرز و اضطراب... به مطب که رسید کرایه را حساب کرد و وارد شد... ندید آنطرف تر مزدای مشکی رنگی هم ترمز کرد و نگاهش را به رفتن او دوخت.

مطالب مشابه