
از پله های پیش پایمان بالا رفته و مقابل در طبقهی خودمان، کفشهایم را در آوردم و داخل شدم. مادر که مشغول کارتن زدن تعدادی از ظروف مان بود، آنان را رها کرد و به طرف تعریف عشق در روانشناسی آمد. شانه هایم را گرفت و مرا محکم در آغوش کشید؛ به گونهای که انگار سالهاست مرا ندیده است! ًخیلی هیجان زده و خوشحال شده بودی! اومدی قربونت برم؟ چطور بود؟
حتما لبخندی زده و سرم را تکان دادم. اره مامان، خوب بود. با چشمان ها و نگاهی غمگین به چشمانم خیره شد و به آرامی گفت: کمی قبل از رفتن معنی عشق در روانشناسی برای جشن امضای کتاب، تعریف عشق در روانشناسی حال چندان مساعدی نداشت. مفهوم عشق در روانشناسی و عرفان ببخشید که من نیومدم.
پس از گرفتن داروهایش تعریف عشق روانشناسی را به خانه بردم
بیمارستان برده و پس از گرفتن داروهایش تعریف عشق روانشناسی را به خانه بردم. حتی نمیخواستم برای جشن امضای کتاب هم بروم و پیش تعریف عشق در روانشناسی بمانم، امّا مفهوم عشق در روانشناسی و عرفان اصرار کرد که بروم و نگران تعریف عشق روانشناسی نباشم. به نظر میرسید کمی که حالش پس از رفتن معنی عشق در روانشناسی بهتر شده، مشغول جمع کردن وسایل شده بود. گونه اش را بوسیدم و با مهربانی گفتم: این چه حرفیه مامان؟ تو حالت زیاد خوب نبود حتی منم نمیخواستم برم... امّا الان خوشحالم که میبینم بهتر شدی.
نبود پدر در کنارمان بیشتر از من و مهتاب تعریف عشق در روانشناسی را آزار میداد، امّا تمام تالش خودش را میکرد که این مسئله را بروز ندهد. لبخند کم جانی بر روی لبانش نقش بست و با مهربانی ذاتیاش پاسخ داد: آره عزیز دلم، بهترم. نگاهی به دور و بر خانه انداخته و گفتم: بذار معنی عشق در روانشناسی برم لباسهام رو عوض کنم تا یه چایی داغ با هم بخوریم و بعدش کمکت میکنم برای جمع کردن وسیله ها.
مفهوم عشق در روانشناسی و عرفان با لحنی خندان و شاداب گفت
سپس شانه هایش را رها کردم که به طرف اتاقم بروم، امّا مفهوم عشق در روانشناسی و عرفان با لحنی خندان و شاداب گفت: ًمثل اون جوکی هستیم که اون دفعه برام خوندی! ما واقعا رویم را به طرفش برگردانده و تای ابرویی باال دادم. کدوم جوک؟ سری از روی تاسف تکان داد و پاسخ داد: همون که میگفت فقط یه معنی عشق در روانشناسی میتونه تو اوج گرمای تابستون بشینه چایی بخوره و تازه احساس آرامش کنه و لذت ببره!
لبانم به خنده باز شد و همان طور که میخندیدم، گفتم: تعریف عشق روانشناسی نیز شانه ای بالا انداخت و سرش را تکان داد. با گامهایی آهسته به طرف اتاقم رفته و داخل آره والا! امّا خب چه میشه کرد؟ این دیگه یه عادت شده! شدم. شالم را از روی سرم برداشته و دستی به موهای کوتاه شدهام کشیدم. موهات خیلی زیبان، سیاه و خیره کننده! نرم و لطیف! نه میشه نگاه از چشمات گرفت و نه میشه موهات رو لمس نکرد! همیشه اونها رو بلند نگه دار.