ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل شیدا
شیدا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمدرضا
محمدرضا
43 ساله از شیراز
تصویر پروفایل سمیه
سمیه
31 ساله از تهران
تصویر پروفایل بی نام
بی نام
52 ساله از تهران
تصویر پروفایل سینا
سینا
39 ساله از قم
تصویر پروفایل تیامیس
تیامیس
28 ساله از تبریز
تصویر پروفایل شاهین
شاهین
31 ساله از اهواز
تصویر پروفایل رضا
رضا
23 ساله از مشهد
تصویر پروفایل سیدامیرسام
سیدامیرسام
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل حسین
حسین
34 ساله از کرج
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
49 ساله از ری
تصویر پروفایل رومینا
رومینا
30 ساله از رشت

تعداد اعضای خانم سایت ازدواج نازیار

به دخترتون! پدرم با عشق سایت ازدواج نازیار رو نگاه کرد؛ و گفت: امان از دست تو، دختر. سایت ازدواج نازیار با خنده روی صورت پدرم کاشت؛

تعداد اعضای خانم سایت ازدواج نازیار - نازیار


سایت ازدواج نازیار

رو به بابام گفتم: آقا هادی، ببین مریم خانوم دارد چه میکند؟

مامان واسه من هم پوست بکن، خوردن میوه از دست تو یه مزه دیگه داره. که یهو صدای سایت ازدواج یابی نازیار هم اومد که گفت: آره مریم بانو؛ به آدم سیب میدی، مزه موز میده؛ توت فرنگی میدی، مزه آناناس میده؛ این چه جوریشه دیگه! ؟

و بعد خیاری برداشت و مثل همیشه با سروصدایی که نوع خردکردنش با صدا بود؛ و به عمد هم زیر گوش من خیار رو میخورد، باعث شد با داد بگم: وای، سایت ازدواج یابی نازیار، وای. بابام لبخندی زد؛ و گفت: سایت ازدواج یابی نازیار، اذیتش نکن دخترم رو. با خنده ابروهایش را باال انداخت؛ و گفت: من دخترت نیستم آیا؟ تازگی ها من رو سوسکم حساب نمیکنی ها، پدر من. مادرم با چاقو روی دست زد؛ و گفت: این چه حرفیه؟

سایت ازدواج نازیاری با حالت قهر، موز را در دهانش گذاشت

بیا میوه بخور. سایت ازدواج نازیاری با حالت قهر، موز را در دهانش گذاشت؛ و همانطور که میخورد و با دهن پر، گفت: این نوع میوه تعارف کردن، یعنی رویا جون خفه. مادرم گفت؛ و روبه پدرم همانطور که میوه در دهانش میگذاشت، گفت: این دختر به کی رفته! ؟ سایت ازدواج نازیار به من اشاره کرد؛ و گفت: به دخترتون! پدرم با عشق سایت ازدواج نازیار رو نگاه کرد؛ و گفت: امان از دست تو، دختر. سایت ازدواج نازیار با خنده روی صورت پدرم کاشت؛ و گفت: عاشق این نگاه گیراتم، غالم این جذبه زیباتم، ای پدر  ای پدر. وزد زیر آواز، وبرای خودش همینجوری میخوند. مادرم روبه سایت ازدواج نازیار گفت: چی شده دختر همیشه غرغرویه من داره کبکش خروس میخونه؟

سایت نازیار ازدواج موقت که انگار منتظر همین جمله بود؛

با شادی گفت: خب میدونی مامانی  هر دختری روزی میره خونه شوهر، من هم از غم دوری شما نمیدونم چرا دارم برعکس عمل میکنم؛ االن باید خون گریه کنم ها، ولی چرا دارم مثل خل ها میخندم هللا اعلم. مادرم گونه اش را چنگ زد، و با ایما و اشاره به بابام اشاره کرد؛ و با چشم هایش گفت: خجالت بکش. ولی سایت نازیار ازدواج موقت خجالت رو قورت داده بود؛ روش هم یه لیوان آب و میوه خورده بود. سایت نازیار ازدواج موقت روبه پدرم با خجالتی که الکی بودنش از یه فرسنگی معلوم بود؛ گفت: بابایی، من االن خجالت کشیدم ها! پدرم چنان سایت ازدواج مرد نازیار سرداد، که من و مامانم هم خندیدیم. با زنگ خوردن تلفن خونه، که انگار ورود به سایت ازدواج نازیار میدونست کی پشت خطه؛ با عجله گفت:  مامان پاشو، پاشو تو تلفن رو بردار. مامانم با تعجب گفت: چته، بچه؟ و ورود به سایت ازدواج نازیار مثل اسپند رو آتیش رو هوا میپرید؛ و میگفت: مامانی، زود باش دیگه. مامانم به خاطر درآوردن حرص ورود به سایت ازدواج نازیار، اونقدر ریلکس از جایش برخاست که تلفن برای بار دوم زنگ خورد؛ و قطع شد. مامانم قدم هایش را آهسته برمیداشت، وقتی هم میدید سایت همسریابی نازیار ازدواج موقت جلز و ولز میکند، بیشتر میخندید و آهسته حرکت میکرد. تلفن برای بار سوم زنگ خورد؛ و بعد زنگ دوم مامانم تلفن رو برداشت. از صحبت ها معلوم میشد که فهمید، فران خانوم پشت خطه؛ و سپس سایت همسریابی نازیار ازدواج موقت نفس عمیقی کشید. مامانم به سمت ما نگاه میکرد؛ و در جواب فران خانوم گفت: بله، منزل خودتونه. آخر سر بعد قطع کردن تلفن، کنار پدرم روی مبل نشست؛ و سایت همسریابی نازیار ازدواج موقت که بی صبرانه زل زده بود تو صورت مامانم که ببینه چیشد

مطالب مشابه