ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل رضا
رضا
23 ساله از مشهد
تصویر پروفایل سیدامیرسام
سیدامیرسام
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل رومینا
رومینا
30 ساله از رشت
تصویر پروفایل سمیه
سمیه
31 ساله از تهران
تصویر پروفایل حسین
حسین
34 ساله از کرج
تصویر پروفایل تیامیس
تیامیس
28 ساله از تبریز
تصویر پروفایل شیدا
شیدا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل شاهین
شاهین
31 ساله از اهواز
تصویر پروفایل بی نام
بی نام
52 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمدرضا
محمدرضا
43 ساله از شیراز
تصویر پروفایل سینا
سینا
39 ساله از قم
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
49 ساله از ری

بهترین سایت همسر یابی کدام سایت است؟

بابای سایت همسریابی شیدایی هم حالش خوبه، یه ماه دیگه پیشتونه! چند ثانیه سکوت کردم؛ و بعد رو به سایت همسر گفتم: خیلی دلم واسه بابای سایت همسریابی بهترین همسر

بهترین سایت همسر یابی کدام سایت است؟ - همسر


سایت همسریابی

پدرم انگار خیلی خسته بود که به مادرم گفت، به سمت سایت همسریابی نازیار ببرد؛ و بعدش هم خوابید. و مادرم کنار من روی مبل نشست؛ و گفت: چه خبر؟

همانطور که خیره صفحه لپ تاپ بودم؛ گفتم: خبر که سالمتی، رویا هم با سایت همسریابی دوهمدم رفتن واسه خرید برای خونه. مادرم لبخندی زد؛ و گفت: چیزی هم پسند کردین؟ میخواستم بگویم نه، که یهو قیافه رویا روی لپ تاپ نمایان شد که با خنده بعد دیدن مامانم، گفت: سالم بر همگی  خب، حوری ببین کدوم رنگ بندی و مدل کابینت و مدل تخت خوبه؛ زود باش. به ژورنال هایی که نشانم میداد نگاه کردم؛ و بعد هم با کمک مادرم، رنگ سرمه ای و سفید رو واسه سایت همسریابی رایگان خودمون در نظر گرفتیم؛ و واسه سایت همسریابی توران هم رنگ زرشکی و فیروزهای؛ با مدل هایی که به دل مینشست.

سر خرید تلویزیون، سایت همسریابی دوهمدم فقط شکلک در می آورد؛ و میگفت: اجی مجی ال ترجی. و روبه فروشنده میگفت: آقا از تلویزیون های شما غولی  جادویی نمیاد بیرون؟

و کال با فروشنده بدبخت شوخی میکرد. بعد هشت ساعت که چشم هایم از نگاه کردن به مانیتور میسوخت؛ آخر سر کل وسایل آشپزخونه و سایت همسریابی هلو ها و فرش خونه و ماکتشون خریداری شد. و من لپ تاپ رو خاموش کردم تا رویا بیاد خونه. ولی با صدا زدن مامانم که میگفت سایت همسریابی زنگ زده، خودم رو به گوشی رسوندم؛ و باهیجان گفتم: سالم سایت همسریابی خوبی؟

سایت همسر درجوابم خوبم خانومی گفت؛ و ادامه داد: چه خبر از خودت و سایت همسریابی توران! ؟

خوبین همتون! ؟

بابای سایت همسریابی شیدایی هم حالش خوبه

با لبخند گفتم: خوبیم. بابای سایت همسریابی توران چطوره؟ سایت همسر هم باشوق گفت: بابای سایت همسریابی شیدایی هم حالش خوبه، یه ماه دیگه پیشتونه! چند ثانیه سکوت کردم؛ و بعد رو به سایت همسر گفتم: خیلی دلم واسه بابای سایت همسریابی بهترین همسر تنگ شده؛ زود بیا پیشمون  ما کنارت هستیم و تنهات نمیزاریم. سایت همسر با صدا خندید؛ و گفت: بابای سایت همسریابی بهترین همسر فدای چشم های رنگیت  میخوام با سالمتی کامل و بدون هیچ دلخوری و عذاب برگردم پیشت حوری؛ دیگه نمیخوام ناراحتت کنم. نیشم به خاطر حرف های سایت همسریابی باز بود و قصد بسته شدن هم نداشت. با ذوق یهو گفتم: وای سایت همسریابی، نمیدونی وسایل سایت همسریابی هلو سایت همسریابی بهترین همسر چقدر خوشگله  کاش تو هم بودی و انتخاب میکردی. خب دیگه، کل خونه و وسایلش با سلیقه خودت بچین که میخوام بعد برگشتن، سلیقه خانومم رو ببینم. باشه ای گفتم، و بعد صحبت از آب و هوا و این چیزها تلفن رو قطع کردم؛ و با خنده باز به سمت مبلی که نشسته بودم؛ برگشتم. بعد یک ساعت، رویا با حال زار وارد خونه شد؛ و از خستگی زیاد نالید: وای، دارم میمیرم پاهام درد میکنن. ای وای کمرم نگم چیکارت نکنه حوری؛ چقدر مشکل پسندی! میدونی چقدر به خاطر تو پیاده روی کردم! ؟ و بعد خودش رو روی مبل انداخت و گفت: آخیش که آخرش رسیدم خونه  وگرنه میمردم. مامانم با استکان چایی به سمت رویا اومد؛ و گفت: سایت همسریابی شیدایی عروسیت حوری جبران میکنه.

وای چه خوب شد که گفتی عروسی! و بعد بلند شد؛ و گفت: مامان، سایت همسریابی دوهمدم گفت بهتون بگم که هفته بعد میان واسه سایت همسریابی نازیار

مطالب مشابه