
سایت همسریابی مذهبی رایگان بلند میشود: میرم چایی بریزم. سایت همسریابی مذهبی امین جلو میرود مچ دستش را میگیرد: نیومدم مهمونی بشین جواب بده. سایت همسریابی مذهبی رایگان مچ دستم رو از دستش بیرون میکشم با تحکم و صدای نسبتا بلندی تو صورتش هجی میکنم: به تو سپردم سایت همسریابی مذهبی رایگان؟تویی که مثل یه تیکه زباله از اون عمارت نفرین شده بیرون کردی؟امانت رو بیرون میکنن؟باهاش اون رفتار رو میکنن؟تو که از همه کوچیکتری وقتی باورت نمیشه سایت همسریابی مذهبی مشهد پاکم و یک سره یه برچسب این کاره به سایت همسریابی مذهبی قم میچسبونی، تو دقیقا تو... اینجا چی میخوای؟به زور چپیدن تو دنیای سایت همسریابی مذهبی ترنم رو برای چی می خوای ؟
من بعد از کار های پزشکی بی این که انتظار سایت همسریابی مذهبی قم رو بکشم از این مملکت رفتم.روی نگاه کردن به تنها داراییم رو ندارم، سایت همسریابی مذهبی آغازنو، بزرگم... بعد از ترک کردن سایت همسریابی مذهبی موقت مستحق یه بلای دیگه نیست نمیخوام سرش نازل بشم... پس نشین اینجا ماتم منی رو که از همه ماتم دار ترم رو نگیر، برو به اون رنگارنگ ها، به اون خوش بو و بلوند ها برس، خیلی وقته از وجودت فیضی نبردن. فقط در حد یه سایت همسریابی مذهبی پاتو از گلیمت دراز تر کن، این منی که میبنی اگه به همه ببازه به دنیا ببازه لازمه کارش توضیح دادن به تو و امثال تو نیست، سایت همسریابی مذهبی که حکمت قبل از تشکیل سایت همسریابی مذهبی امین میرسه دستم...
توضیح به شما لازمه ی کار سایت همسریابی مذهبی مشهد نیست.
آقای سایت همسریابی مذهبی امین توضیح به شما لازمه ی کار سایت همسریابی مذهبی مشهد نیست. میخوام از جلوش رد شم خودش رو از دست و پا نمیندازه جلوم وایمیسته چشماش بین چشمام دو دو میزنه و آروم زمزمه میکنه: چند وقت باهاش بودی؟ پوزخند صدا داری میزنم و انگشت اشاره ام رو روی شقیقه اش میزنم و زمزمه میکنم: اصلا نفهمیدی چی گفتم... سریع با صدای بم و مردونه اش لب زد: فهمیدم کلمه به کلمه اش تا مغز استخونمه... نمیخوام قصاص قبل از جنایت کنم پس برام توضیح بده تا شاید بتونم کمکت کنم. سری به طرفین تکون دادم و گفتم: میخوای کمک کنی؟ آهسته سر تکون میده و سایت همسریابی مذهبی مشهد ادامه میدم: بلیط هواپیما، به نزدیک ترین قبرستونی که خارجه کشور باشه. کمک میکنی؟
چشماش ناباورانه بین اجزای صورتم در حرکت بود آهسته تر لب باز کردم: میکنی کمکم سایت همسریابی مذهبی؟ یه قدم عقب برمیداره و روی مبل میشینه به آشپزخونه میرم و دو تا فنجون چایی با شکلات تو سینی میزارم و به سالن برمیگردم. سینی رو روی میز میزارم و رو مبل، کناریش میشینم. نگاهش میکنم که بهم زل زده اهسته میگه: تو داری به جای حل این مسئله کوفتی صورت مسئله رو پاک میکنی؟ چشم تو چشمایی که در عین شیطنت معصوم بود و دوست داشتنی میدوزم: بچمه، میخوام حفظش کنم، به دنیا که بیاد برمی گردم. پوزخند صدا داری میزنه به مبل تکیه میکنه همزمان آستین های بلوزم رو بالا میکشم. زمزمه میکنه: میخوای بری با سوغاتی برگردی به نظرت گندش بیشتر درنمیاد؟
اونطوری جلوی سایت همسریابی مذهبی قم شال گذاشتی
با پوزخند ادامه میده: سایت همسریابی مذهبی ترنم که این همه غیرتیه روت، اونطوری جلوی سایت همسریابی مذهبی قم شال گذاشتی، غیرتش بچه اش رو قبول نمیکنه ؟ اشک تو چشمام جمع میشه آهسته لب میزنم:اونم پشیمون بود با گریه از خونه بیرون رفت . سریع تکیه از مبل گرفت و گفت: خب، تعریف کن. نمه اخمی کردم و زمزمه کردم: اون داستان به چه دردت میخوره، درسته برات تعریف کنم؟با جزییات؟ شرمنده سر به زیر میندازه و زمزمه میکنه: اگر عاشقته پس کجاست؟ خم شدم و در حالی که فنجون چایی رو برداشتم گفتم: خیلی دیر اعتراف کرد به این که عاشقمه، شاید اگر زودتر میگفت... سایت همسریابی مذهبی به فکر فرو رفت و حرفی نزد.