بهترين همسر سايت همسريابي با اخم گفت: حدیث مطمئن باش دوستت داره تو الان فرصت داری تا دلشو به دست بیاری و مطمئن باش میتونی پوفی کشیدم و گفتم: شاید بهترین همسر همسریابی لبخندی زد و نگاهی به ساعت کردم و انگار که هول شده باشه گفت: بدو بپوش لباساتو دیر شد با کلی بهترين همسر همسريابي و اسکل بازی منو ترلان، آماده شدم ترلان همونطور که موهامو داشت میبافت، داشت از دانشگاهش حرف میزد: آره دیگه هیچی سرم داشت منفجر میشد دیر رسیدم.وایی حدیث توی روز اول با اون استاده سوتی دادم اونم بدجور اصلا بهش فکر میکنم میخوام آب بشم بدم زیر زمین.... با هول رفتم توی کلاس، پاچه ی شلوارم بالا رفته بود مقنعمم برعکس بود یهو در و باز کردم و رفتم توی کلاس و با هول گفتم: سلام استاد سرم دیر میکرد، منفجر اومدم وای یعنی حدیث همه از خنده قرمز شده بودن استاده هم از این مغرورا بود اونم خندش گرفته بود. قشنگ ابروم رفت با خنده گفتم: خاک تو سر تو، که همه جا باید ثابت کنی اسکلی؟
بهترین همسر همسریابی جدید با خنده گفت
بهترین همسر همسریابی جدید با خنده گفت: بیا تموم شد کبری اصغرخانی بچه ی پایین شهر تبدیل میشود به ساناز خاتون حست چیه؟ با خنده بلند شدم و خودم و توی آینه نگاه کردم و گفتم: حالا خوبه یه مو بافتیا چقدرم خودتو دستا بالا میگیری بهترین همسر همسریابی با خنده گفت: حرف نزن بابا همینم باید بری با بهترين همسر سايت همسريابي خندیدیم. رفتم سمت در که ممد گفت: بیا دیگه دیر شد با بهترين همسر همسريابي گفتم: من دارم میرم
فقط زیاده روی نکنید ها بهترين همسر سايت همسريابي
فقط زیاده روی نکنید ها بهترين همسر سايت همسريابي متفکر نگاهم کرد. انگار اولش نفهمید چی گفتم و بعد که فهمید جیغی کشید و با حرص خواست بیاد دنبالم که در رفتم بهترين همسر همسريابي.عصری ممد رفت حدیثو برسونه، منم دلم میخواست برم ولی خب ترجیح دادم بمونم خونه رو یکم مرتب کنم... شده بود انگاری طویله یه دستمال سر بستم و آهنگ و گذاشتم رو باندای تلوزیون و شروع کردم به تمیزکاری. مبلارو جا به جا کردم تا خونه از حالت یک دستی در بیاد. رفتم در اتاقی که حدیث خیمه زده بود توش و باز کردم که با حجم عظیمی وسیله و لباس مواجه شدم و در عرض ثانیه ریختن پشمامو به وضوح حس کردم درو بستم و فوش قشنگی نثار روح مرده و زندش کردم و با خودم مرور کردم که حتما یادم باشه بهش بگم یکم مرتبش کنه حداقل. پله ها رو دو تا یکی اومدم پایین و رفتم سمت آشپز خونه و اونجا رو هم یکم مرتب کردم و رفتم نشستم رو کاناپه و مشغول دیدن تلوزیون شدم تا بهترين همسر همسريابي بیاد. نگاهی به ساعت کردم و متوجه شدم ممد خیلی دیرکرده گوشیمو چنگ زدم و برداشتم و یه بوق نخورد گوشیو برداشت و گفت تو ترافیک گیرکردم و یکم دیر میشه تا برگردم به حالت چندشی کانالای تلوزیونو بالا پایین میکردم که یکی اخبار بود، یکی ُکشتی بود و...