که با لحنی بچگانه گفت: خیله خب برنامه اجتماعی جدید دوستیابی قهر نکن، دروغ مصلحتی گفتم چه عجب ما لبخند شما رو هم دیدیم. که موندگارت کنم. مکث کرد وآه بلندی کشید، در حالی که به آسمون نگاه می کرد گفت: برنامه اجتماعی جدید دوستیابی اندروید راست میگه، خیلی ناز داری برنامه اجتماعی جدید دوستیابی اندروید!!! ناخوداگاه چشمم به نگاهی که به آسمون بود دوخته شد، سرش رو چرخوند وبه چشمایی که بهش خیره شده بودن زل زد وبا لبخند گفت: البته این ناز خیلی خریدار داره. احساس کردم تمام صورتم سرخ شده، همچنان به برنامه اجتماعی جدید دوستیابی شبکه چشما خیره بودم.آره تو قلبم جایی واسش پیدا میشد، میشد که با هم باشیم، من اون چشما رو دوست داشتم بیشتر از خودش، نمی دونم چرا ؟
برنامه اجتماعی جدید دوستیابی ایفون نگاه کردم
از اون نگاه دل کندم وازش دور شدم.کمی قدم زدم وبه برنامه اجتماعی جدید دوستیابی ایفون نگاه کردم، صدای پاهاش بهم می گفت، داره بهم نزدیک میشه، اومد جلوم ایستاد و گفت: تو برنامه اجتماعی جدید دوستیابی در ایران دنبال چی می گردی؟ لبخندی زدم و گفتم: دنبال خودم، امشب که اومدم رو زمین چراغ خونه رو روشن گذاشتم میترسم پول برقم زیاد جدی نگام کرد و گفت: من گشتم، دیدم چراغش خاموش بود.نگران نباش پول برقت زیاد نمیشه! بعد دستشو گذاشت رو قلبشو گفت: ولی اجاره ی این خونه سربه فلک می کشه.میخوای بزنم به نامت که دیگه این همه راهو بخاطر بی پناهی برنگردی برنامه اجتماعی جدید دوستیابی ایفون شبای این خونه ی تاریکه اما با تو دیگه نیازی به روشنایی نداره. جدی بود، نه احساسی حرف میزد نه مسخره وار.طوری جمالت رو بیان می کرد که انگار با تمام وجودش زمزمه میکنه.
بهش خیره بودم.که خلوتمون با نور چراغ ماشین برنامه اجتماعی جدید دوستیابی اندروید وعمو بهم خورد. همه از ماشین پیاده شدند، عمو ستار اومد سمت شاهرخ و گفت: این جِتِه یا ماشین، کی رسیدی برنامه اجتماعی جدید دوستیابی اندروید؟ یه نیم ساعتی میشه. بابام پرسید: پس چرا نرفتین تو؟ نمی دونستیم باید کدوم اتاق بریم، واسه ی همین منتظر موندیم تا شما بیاین. برنامه اجتماعی جدید دوستیابی و سینا رو از خواب بیدار کردیم، وسایلی که الزم داشتیم برداشتیم و وارد هتل شدیم. سینا که از شدت خواب نمی تونست سرپا بایسته یه راست رفت تو البی و نشست ولی نشسته هم چرت میزد. عمو اومد وهم اتاقی ها رو اعالم کرد، هر دو نفر یه اتاق داشتیم، مامان وبابا، عمو و زن عمو، برنامه اجتماعی جدید دوستیابی در ایران و میثاق، برنامه اجتماعی جدید دوستیابی در ایران و سینا، و متاسفانه قرعه نحس به من افتاد، من وشکیبا هم باید زیر یه سقف سر می کردیم.
دردناک بود اما اتفاق افتاد، جالب اینجاست که برنامه اجتماعی جدید دوستیابی بعد از شنیدن اسم برنامه اجتماعی جدید دوستیابی شبکه به عنوان هم اتاقی من انگار که چرتش پریده باشه شروع کرد بلند بلند خندیدن.بعد از اون نوبت کامران بود که به ریش من وبخت بدم بخنده، جوری که انگار این دو خانواده رو قلقلک داده باشی همه در حال خندیدن بودن، راستش رو بخواین خودمم خنده ام گرفته بود و یه کوچولو لبخند زدم.عمو گفت: از عمد این کارو کردم که با هم آشتی کنین. همه به سمت آسانسورها رفتند.تا بیام به خودم بِجُنبَم آسانسور مامان اینا راه افتاد، به سمت اون یکی آسانسور رفتم که برنامه اجتماعی جدید دوستیابی ایفون از عمد در و بست. اوج بد شانسیم بود، برگشتم و یه کم به دور برم نگاه کردم که دیدم شاهرخ سر جاش ایستاده وبه من نگاه می کنه، آروم آروم به سمتم اومد وبا لبخند گفت: برنامه اجتماعی جدید دوستیابی بهت صبر بده، خواست گربه رو دم حجله بکشه، اگه بدونه. ...
برنامه اجتماعی جدید دوستیابی اطراف بدونه چی...؟؟
حرفش رو قطع کردم وگفتم: برنامه اجتماعی جدید دوستیابی اطراف بدونه چی...؟؟ انگار که از خواب پریده باشه گفت: چی؟هیچی.میگم بیا بی خیال آسانسوربشیم و از پله ها بریم... برنامه اجتماعی جدید دوستیابی برای اندروید با حالت خستگی و درماندگی گفتم: طبقه چندم هست؟ -زیاد دور نیست