
دوستیابی اطراف نمیدونم باید از سالاری بپرسید. در حالی که سمت ماشین می رفتم، گفتم: فعلا میرم بیمارستان.بعدا میام پرس و جو می کنم.اون برنامه دوستیابی اطراف نزدیک رو یک مدت بزارید آب خنک بخورند تا وقتی اومدم ازشون کنم. دوستیابی اطراف اندروید چشم دوستیابی اطراف اندروید. سوار ماشین شدم و به سرعت سمت بیمارستانی که دوستیابی اطراف و دوستاشو اونجا بردند رفتم. چند تا جلوی در بودند که با دیدنم پیشم اومدند، گفتم: حال مصدوما چطوره؟دلxیل بی هوشیشون چی بوده؟ داخل راهروی بیمارستان رفتیم؛ گفت: سه نفر از خانما با داروی بیهوشی، برنامه دوستیابی اطراف که شنل تنشون بوده با الکل بیهوش شدند. اون یکی : داروی بیهوشی بقیه ی دخترا طولانی تر از برنامه دوستیابی اطراف که شنل تنشون بود، بوده. با تعجب گفتم: یعنی چی؟ جلوی در ایستادیم، ادامه دادم: همشون اینجان؟ اولی بله دوستیابی اطراف اندروید.
اون برنامه دوستیابی اطراف من که با الکل بیهوش شدند
دوستیابی اطرافا هنوز به هوش نیومدند؟ اولی چرا دیگه، اون برنامه دوستیابی اطراف من که با الکل بیهوش شدند، الان به هوش اومدند. طرف منم دوستیابی اطراف. با دستم اشاره کردم داخل نیان و من خودم داخل رفتم؛ پرستاری کنارش بود و داشت سرمش رو چک می کرد. نزدیک که رفتم پرستار گفت: شما چه کاره ی مریض هستید؟ غریدم بنده م خانم.بفرمایید بیرون. پرستار ب...ببخشید ، شرمنده. و از اتاق بیرون رفت؛به چشمای ناز و گیراش نگاه کردم.روی تخت نشستم و گفتم: چطور از خونه ی دوستت سر از اون کلبه در آوردی؟
- چپ چپ نگاهم کرد و مثل همیشه مثل طلبکارا گفت: او ًلا سلامت و بدندت کو؟دوم ًا به خودم مربوطه. ابروهامو به هم گره دادم و گفتم: یعنی چی که به خودت مربوطه؟من محافظتم می فهمی؟
- اکه اتفاقی برات می افتاد خرخره ی دوستیابی اطرافا جویده می شد. با ابروهای بالا افتاده گفت: مجبور نیستی دنبالم باشی، میتونی از کارت، یعنی محافظ دوستیابی اطراف ایفون استفا بدی و بری محافظ یکی که حرفتو گوش میده بشی.
دوستیابی اطراف نزدیک نیازی بهت ندارم
دوستیابی اطراف نزدیک نیازی بهت ندارم. با خشم غریدم: ِد بچه، چرا نمی فهمی نزدیک بود اون برنامه دوستیابی اطراف نزدیک یک بلایی سرت بیارند هان؟ پوفی کرد و با پررویی گفت: اص ًلا تو منو از کجا پیدا کردی؟چطور فهمیدی دوستیابی اطراف ایفون اون جام؟ ابروهامو بالا انداختم و گفتم: دوستیابی اطراف نزدیک خودم از دروغای تو چیزی نفهمیدم.ولی یک نفر بهمون گزارش داده که بعد ًا رسیدگی می کنم.حالا خوبی؟ موشکوفانه جواب داد: کی گزارش داده؟ دستی به موهام کشیدم و بلند شدم، گفتم: بهت که گفتم نمیدونم.اون سه تا عوضی رو هم بازداشت گاه بردند. انگار که دلش خنک شده باشه جواب داد: ایول، انقدر عذابشون بده تا بمیرن. نکبتای میمون. من از اولم دلشوره داشتم، نگو یک غلاطایی می خواستند بکنند. دوستیابی اطراف فعلا استراحت کن.دوستاتم که به هوش اومدند، دوباره میام می گیرم. خواستم برم که گفت: آرتین. نمیدونم چرا از حرف زدن این دختر دلم یک جوری میشه.برگشتم و منتظر ایستادم. گفت: به خونوادم در این مورد لطفا هیچی نگو.اگه این موضوعو بفهمن دیگه اجازه ی جایی رفتن رو ندارم. دختره ی پررو، چه چشم سفیدم هست. گفتم اتفاقًا باید به خونواده ی همتون گزارش بدم تا دیگه از این بچه بازیا نکنید.