ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سامی
سامی
31 ساله از چالوس
تصویر پروفایل پروانه
پروانه
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
34 ساله از تهران
تصویر پروفایل سمیرا
سمیرا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل آزیتا
آزیتا
40 ساله از شیراز
تصویر پروفایل حسن
حسن
38 ساله از کرج
تصویر پروفایل رادین
رادین
34 ساله از تهران
تصویر پروفایل مازیار
مازیار
26 ساله از تهران
تصویر پروفایل حسن
حسن
38 ساله از کرج
تصویر پروفایل علی
علی
45 ساله از اهواز
تصویر پروفایل الناز
الناز
39 ساله از گرگان
تصویر پروفایل شکوفه
شکوفه
36 ساله از ابهر

انتخاب دیجی موویزی

دیجی موویزی پرسید: دیجی موویز اینستاگرام توی اتاقشه؟! در حالی که مشغول انجام کارهایش بود پاسخ داد. نه دیجی موویز kim: کجاست پس؟!

انتخاب دیجی موویزی - موویزی


تصویر دیجی موویزی

و به پشتی صندلیاش تکیه داد و به دیجی موویزی که عصبی و درهم درون مبل فرو رفته بود نیم نگاهی انداخت. او تمایلی به کمک کردن به دیجی موویز kim را نداشت! نگاهش را از او گرفت و به برگه های روی میزش انداخت و مشغول کارش شد؛ در همین لحظه صدای زنگ موبایل دیجی موویزی بلند شد؛ نگاهی به صفحه موبایلش انداخت و با دیدن شماره تماس دستیار کارگردان، اضطراب تمام وجودش را در بر گرفت. با چهرهی درهماش تماس را برقرار کرد و با او شروع به صحبت کرد؛ دستیار کانال دیجی موویز تماس گرفته بود تا مطمئن شود ونوس به آن مصاحبه میرود و او که ابدا نمیخواست این کار را از دست بدهد به آنها اطمینان داد که سر وقت ملاقات به آن مکان میرود.

پس از اتمام تماسش، موبایل را روی میز پرت کرد و بار دیگر لباسش را نگاه کرد؛ به هیچ عنوان امکان نداشت بتواند با آن لباسی که از روی سینهاش تا پایین تر از کمرش لکه ی بزرگ قهوهای رنگش خودنمایی میکرد به دیدن کارگردان برود، نفس عمیقی کشید و رو به دیجی موویزی پرسید: دیجی موویز اینستاگرام توی اتاقشه؟! در حالی که مشغول انجام کارهایش بود پاسخ داد. نه دیجی موویز kim: کجاست پس؟! سرش را بلند کرد و مکث کوتاهی کرد. نمی دونم کجا رفت، ولی فکر می کنم امروز دیگه شرکت نیاد! عصبی کیفش را از روی مبل برداشت وایستاد.

با آن که از دیجی موویز kim خوشش نمیآمد

کاش نمیومدم اینجا! حالا با این لباس کثیف چطور برم مصاحبه کاری؟! در حالی که او را نگاه می کرد مکث کوتاهی کرد، اندکی به فکر فرو رفت! با آن که از دیجی موویز kim خوشش نمیآمد اما تنها به این دلیل که او دختر عمویش است؛ دلش اندکی به رحم آمد. با یاد آوری دوستش رها که مزون بزرگ و شیکی داشت؛ از پشت میز بلند شد و در حالی که با موبایلش شمارهای را میگرفت درون اتاقش شروع به قدم زدن کرد و به کانال دیجی موویز که میخواست از اتاق خارج شود گفت: چند لحظه صبر کن! دیجی موویز kim دستگیره در را گرفت و به طرف او چرخید و همین که خواست بپرسد چرا باید صبر کند؛ او با شخص پشت خط شروع به صحبت کرد. پس از چند دقیقه صحبت کردن و اطمینان از این که دوستش در مزونش است تماس را قطع کرد و سوئیچش را برداشت و در حالی که به طرف درب خروجی اتاق می رفت لب به سخن گشود: دنبالم بیا! بدون آن که قدمی بردارد متعجبانه با همان اخم های درهمش پرسید: کجا؟!

دیجی موویزی اما نه حوصله ایستادن و توضیح دادن داشت و نه وقتش را! در حالی که وارد راهرویی که منتهی به آسانسور می شد؛ می رفت پاسخش را داد: مگه نمی خوایی مانتوت رو عوض کنی؟!

کانال دیجی موویز مکث کوتاهی کرد

کانال دیجی موویز مکث کوتاهی کرد و با فکر این که آران قصد دارد او را به خانه برساند ؛ به سمتش رفت و در حالی که با هم سوار آسانسور می شدند با بدخلقی در جواب دیجی موویز اینستاگرام گفت: من اگر وقت داشتم برم خونه لباسام و عوض کنم که دیگه نیازی به تو نداشتم! نفس عمیقی کشید و به رو به رویش خیره شد و دست هایش را درون جیبهای شلوارش فرو کرد. منم وقتی ندارم! در حالی که سرش را با تاسف تکان می داد، با خود میاندیشید این دختر چرا اینقدر سوال می پرسید؟! او از آدمهای پرحرف خوشش نمیآمد

مطالب مشابه