ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
26 ساله از مشهد
تصویر پروفایل امیرحسین
امیرحسین
46 ساله از پاکدشت
تصویر پروفایل یاشار
یاشار
37 ساله از همدان
تصویر پروفایل حمید
حمید
39 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل سارا
سارا
21 ساله از تهران
تصویر پروفایل سمیرا
سمیرا
36 ساله از اسلامشهر
تصویر پروفایل ساره
ساره
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد
محمد
35 ساله از مرودشت
تصویر پروفایل بیتا
بیتا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل رویا
رویا
39 ساله از شیراز
تصویر پروفایل وحید
وحید
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
31 ساله از شیراز

ازدواج موقت چگونه است؟

تصویر مات آرام جلوم ازدواج موقت هلو هی حرکت میکرد، چیزی نمیفهمیدم، ازدواج موقت تلگرام داشتم میمردم نمیدونم چند دقیقه بعد بود که آرام آروم به صورتم آب پاشید

ازدواج موقت چگونه است؟ - ازدواج


کانال ازدواج موقت

دیگه نمیتونستم اینجا بمونم، ازدواج موقت تلگرام فضای خونه واسه نفس کشیدنم تنگ شده بود اما نمیتونستم هم که ازدواج موقت طاهرین و آرامو نگران کنم، ناچارا لبخندی زدم و روی صندلی نشستم... تمام سعیمو میکردم که طبیعی جلوه بدم، رو بهشون گفتم: ازدواج موقت کارش تو شرکت تموم نشده، دیروقت میاد خونه... ازدواج موقت طاهرین ازدواج موقت در لندن باور کرده بود که نفس عمیقی کشید و گفت: ازدواج موقت شیراز پس غذاتونو بخورین تا سرد نشده... مشغول شدم، داشتم خفه میشدم از نگرانی ولی نباید اینجا بروزش میدادم...

نگرانی که از دیشب داشتم ازدواج موقت در لندن میخواست کار دستم بده یکم که همراهیشون کردم از جام بلند شدم و گفتم: من دیگه برم، ازدواج موقت النا دیگه میاد خونه، گفت خستم نمیتونم بیام اینجا...

ازدواج موقت اصفهان نگاهی به من انداخت

ازدواج موقت اصفهان نگاهی به من انداخت و بعد سرشو تکون داد و گفت: ازدواج موقت هلو باشه پس من برم واسش غذا بزارم که ببری... لبخندی زدم و سمت اتاق آرام رفتم، دستامو روی صورتم کشیدم و لباسامو پوشیدم، کجا میتونست باشه یعنی؟ آرام اومد و مشغول پوشیدن لباساش شد با تعجب بهش نگاهی انداختم که گفت: آرام میرسونمت... خواستم بهش بگم که لزم نیست و خودم میرم که صدای گوشیم دراومد با فکر اینکه ازدواج موقت باشه سریع سمتش خیز برداشتم و به صفحش نگاهی انداختم و با دیدن اسم ازدواج موقت تهران نفس راحتی کشیدم اما وقتی صفحه ی گوشیو باز کردم و پیامی که از طرف ازدواج موقت تهران اومده بودو خوندم پاهام سست شدن و ناخودآگاه کنار تخت روی زمین افتادم واسه یه لحظه یادم رفت که نفس بکشم، دستمو روی دهنم گذاشتم و بی اراده اشک از گوشه ی چشمام جاری شد... آرام با دیدنم کنارم نشست و رو بهم چیزی گفت، گوشام کر شده بودن و فقط سوت میکشیدن، تصویر مات آرام جلوم ازدواج موقت هلو هی حرکت میکرد، چیزی نمیفهمیدم، ازدواج موقت تلگرام داشتم میمردم نمیدونم چند دقیقه بعد بود که آرام آروم به صورتم آب پاشید اما هر چی که بود با ترس چشمامو باز کردم... همه چیز شبیه یه کابوس ترسناک از جلوی چشمام توی چند ثانیه رد شد... آرام با ترس و دلهره گفت: ِد کشتیم دختر بگو چیشد یهو که به این روز افتادی...

به اطرافم نگاه کردم و ازدواج موقت اصفهان رو ندیدم

به اطرافم نگاه کردم و ازدواج موقت اصفهان رو ندیدم، که متوجه چیزی نشده باشه که خودشو میکشت بی اراده اشک ریختم و از جام بلند شدم، باید میرفتم، کار کسی جز اون عوضی نمیتونست باشه... شالمو سرم کردم و خواستم از در بیرون برم که آرام دستمو کشید... آرام روانیم کردی خب بگو چیشده کجا میری، واسه ازدواج موقت تهران، اتفاقی افتاده ؟ پیامی که از خط ازدواج موقت فرستاده شده بود توی ذهنم مرور شد… تا مرگ همه ی زندگیت فقط یه قدم باقی مونده، خوشحال میشم که لحظه های آخرشو همراهمیمون کنی، فقط اینو بدون که اگه کسیو همراه خودت بیاری.

مطالب مشابه