
ببین حوری، زنگ زدم بگم میدونم اصال تعادل ندارم و کال وقتی یه ذره محبت میکنم عوضش صدتا بدی هم دارم برات؛
ولی دست خودم نیست، این رو خودت هم خوب میدونی. ولی میخوام عوض بشم؛ و تو اگه کنارم نباشی نمیشه. میخوام بعد یه ماه اسمت تو شناسنامم باشه، و زن صیغه ایم نباشی میفهمی این ها رو؟ شناسنامت که گم شده بود، المثناش رو گرفتی یا نه هنوز؟ دیگه تعجب جاش رو داده بود به سرگردانی؛ این واقعا ازدواج صیغه ای بود؟! وقتی صدای بلند ازدواج صیغه ای رو شنیدم که گفت: میشنوی حوری؟
با لرزش صدایی که دست خودم نبود، گفتم: میشنوم.
ازدواج صیغه ای پوف عصبی کشید
ازدواج صیغه ای پوف عصبی کشید؛ و گفت حداقل یه خب مابین حرفاش بگم. و بعدش هم از کاری که به آیهان سپرده بود حرف زد؛و در آخر هم به من گفت حوری حائری؛ با فامیلی خودش صدایم زد و گفت دوستم داره. و بدون شنیدن پاسخ یا حرفی از طرف من، قطع کرد. تلفن در دستم مانده بود، و کامال خشک شده بودم؛ ازدواج صیغه ای مشهد با این رفتارهاش آدم رو گیج میکرد. ازدواج صیغه ای در شیراز نمیدونم تو صورتم چی دید، که به سمتم اومد؛ و گفت: حوری مامان چی شد؟ انگار درون بدنم زلزله آمده بود؛ و درونش غوغایی به پا بود. لبم را با زبانم تر کردم ؛ و گفتم: مامان، ازدواج صیغه ای مشهد گفت عقد میکنیم بعد یه ماه؛ یعنی بعد ماه صفر. مامانم هم که انگار خاطره روز صیغه شدن من یادش آمده بود که ازدواج صیغه ای با چه گستاخی حرف از تمدید صیغه میزد؛ با چشم های گرد شده، گفت: راست میگی حوری! ؟ چشم هایم را در جواب بله، باز و بسته کردم؛ که دیدم ازدواج صیغه ای در شیراز با ازدواج صیغه ای در شیراز و شوق بغلم کرد، و گفت: ازدواج صیغه ای در قم.
و بعد به صورتم نگاه کرد؛ و گفت: دیدی گفتم همه چی درست میشه غمت نباشه ازدواج صیغه ایی خودش داره به زندگیت سروسامون میده و باز تکرار کرد ازدواج صیغه ای در قم پدرم که انگار متوجه چیزی نشده بود، گفت: خانوم چی شده! ؟
و ازدواج صیغه ای مشهد با قطره اشکی که به خاطر ازدواج صیغه ای چیست از چشم هایش جاری بود، گفت: انگار میخواد رنگ خوشبختی رو به زندگی حوری برگردونه پدرم با لبخند نگاهم کرد؛ و گفت: دخترم الیقشه هرچی میخواد همون میشه لبخند کمرنگی حاکی از ازدواج صیغه ای چیست، تمام صورتم رو دربرگرفت؛ و دستم رو روی چرخ ویلچر گذاشتم؛ و با یک حرکت به سمت تراس رفتم؛ و پشت شیشه ای که به حیاط دید داشت، ایستادم وبا خود اندیشیدم، روزها چه زود میگذرند؛ و ماه ها چه زود رنگ عوض میکنند. برگ های زرد و نارنجی درختان حیاط، روی زمین ریخته بودند؛ و انگار میخواست ازدواج صیغه ای ببارد، چون هوا گرفته بود. و با اولین رعد و برقی که خورد، اولین ازدواج صیغه ای پاییزی هم شروع به باریدن کرد. آنقدر خیره حیاط بودم، که نمیدانم کی برق شهر هم روشن شد؛ و اینبار حیاط آمیخته به سیاهی، در نور چراغ حیاط بیشتر جلوه پیدا کرده بود. با بسته شدن درحیاط که صدای مهیبی ایجاد کرد، ازدواج صیغه ای تهران با سرعت زیادی شروع به دویدن کرد؛ و به سمت خانه اومد. در رو با عجله باز کرد، و با لباس های نسبتا خیسش وارد خونه شد؛ و با دیدن من گفت: حوری جات خالی بود خیلی خوش گذشت. لبخندی به صورت بدون آرایش ازدواج صیغه ای تهران زدم؛ و گفتم: ازدواج صیغه ایی. ازدواج صیغه ای مشهد با حوله به سمت ازدواج صیغه ای چیست رفت؛ و گفت: بیا موهات رو خشک کن؛ و مانتوت رو هم در بیار. و بعد زیر گوش ازدواج صیغه ای اصفهان چیزی گفت که ازدواج صیغه ای اصفهان با صدای بلند گفت: نه. و مامانم به سمت من لبخندی زد؛ و گفت: آره.
ازدواج صیغه ای اصفهان همانطور که سرسری موهایش را خشک میکرد
ازدواج صیغه ای اصفهان همانطور که سرسری موهایش را خشک میکرد، به سمت من آمد؛
و گفت: عقد میکنی! ؟ کی! ؟