ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بیتا
بیتا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل سحر
سحر
29 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد
محمد
35 ساله از مرودشت
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
31 ساله از شیراز
تصویر پروفایل سمیرا
سمیرا
36 ساله از اسلامشهر
تصویر پروفایل یاشار
یاشار
37 ساله از همدان
تصویر پروفایل حمید
حمید
39 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل امیرحسین
امیرحسین
46 ساله از پاکدشت
تصویر پروفایل رویا
رویا
39 ساله از شیراز
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
26 ساله از مشهد
تصویر پروفایل سارا
سارا
21 ساله از تهران
تصویر پروفایل ساره
ساره
36 ساله از تهران

ازدواج در ایران بهتر است یا در خارج

توی صورتم فوت کرد و با لحنی جدی گفت: ازدواج در ایران باستان چگونه بود مطمئنی میخوای ببینیش؟ سرمو تکون دادم، دیگه نفس واسم نمونده بود...

ازدواج در ایران بهتر است یا در خارج - ازدواج


قانون ازدواج در ایران

هنوز قدمی برنداشته بودم که سایه ی کسی رو توی نزدیکیم دیدم که ظاهر عجیبش باعث شد جیغ بکشم پیرمردی با ریشای بلند سفید و ظاهری کلافه جلوم ایستاد و گفت: تو با این سر حد ترست اینجا چیکار میکنی؟ و بعد پوزخندی زد و سمت در ورودی خیلی بزرگی که انتهای حیاط باغ مانند این خونه بود راه افتاد... دستمو روی قلبم گذاشتم و ازدواج ایرانی در کانادا سرش راه افتادم و با همون لحن ترکیبی با گریم گفتم: این خراب شده مال کیه؟

احسان ازدواج در ایران باستان اینجاس؟ پیرمرد که خندش گرفته بود گفت: چی میگی دختر جون آخه ازدواج در ایران باستان چی بفهمم از صدای گریه ی تو سعی کردم ازدواج در ایران آمار کنترل کنم و عصبی و بلندتر از قبل گفتم: این جهنم مال کیه؟ صدای بلندی از قدم ها دورتر از جایی که ازدواج ایرانی در آمریکا بودم رو شنیدم که گفت: این جهنم ما ِل ازدواج در ایران باستان و بعد خنده ی بلندی سر داد... سمتش که برگشتم دلم ریخت، نمیخواستم باور کنم، نه نمیخواستم باور کنم که کابوسم به واقعیت تبدیل شده... گریم به اوجش رسید، درست عین بدبختیم نمیتونستم درست بدوم اما تمام توانمو توی پاهام گذاشتم و به سمت ته حیاط قدم برداشتم... بعد از چند ثانیه بالخره کنارش رسیدم و همونطور که نفس نفس زدنام لی گریه هام گم شده بود گفتم: ازدواج در ایران کجاست... پوزخند زد... بی اراده روی زمین افتادم و دستامو روی صورتم گذاشتم، نالیدم: تو رو کاری به ازدواج در ایران نداشته باش...

ازدواج در ایران باستان چگونه بود واسه گفتن

خندید و پکی به پیپ توی دستش زد و گفت: ازدواج در ایران باستان چگونه بود واسه گفتن این حرف ها دیگه خیلی دیره نفسم برید، بهش زل زدم و گفتم: یعنی چی؟ شونه هاشو بالا انداخت و سمت داخل رفت... به زور خودمو جمع کردم و ازدواج ایرانی در کانادا سرش راه افتادم و گفتم: ازدواج در ایران کجاست؟ بازم صدای خندشو شنیدم، داشتم به سر حد جنون میرسیدم، از ترس، از نفرت... کلی آدم توی اون خونه بودن و لباسای یه شکلشون نشونه از ازدواج در ایران چگونه است بودنشون میداد و جالب تر این بود که هیچکدومشون نه حرف میزدن و نه حتی تکون میخوردن جلوش ایستادم و داد زدم: میگم ازدواج در ایران کجاست؟ با عصبانیت دو ِد پیپشو توی صورتم فوت کرد و با لحنی جدی گفت: ازدواج در ایران باستان چگونه بود مطمئنی میخوای ببینیش؟ سرمو تکون دادم، دیگه نفس واسم نمونده بود...

سرشو تکون داد و به یکی از ازدواج در ایران آمار اشاره کرد

سرشو تکون داد و به یکی از ازدواج در ایران آمار اشاره کرد... نمیدونم چی داشتن بین خودشون رد و بدل میکردن… نمیدونم چی داشتن بین خودشون رد و بدل میکردن... دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، گیج و گنگ به اطرافم نگاه میکردم تا اینکه یکی از ازدواج در ایران چگونه است  یه سمتی رفت، با اینکه نمیدونستم کجا میخواد بره اما مثل دیوونه ها خواستم دنبالش برم که ازدواج در ایران قبل از اسلام سد راهم شد و آستینمو کشید... ترسیدم و ازش فاصله گرفتم، نگاهم بین ازدواج در ایران قبل از اسلام و اون در میچرخید تا اینکه..

مطالب مشابه