![هلو همسریابی است هلو همسریابی است](posts/2022/03/29/ycqgvsypbjrwkun1o52dvze9rtxtkala3wph8gxq.jpg)
شسته بودم که رویا با لبخند به جمعمون پیوست و گفت: خوب خلوت کردین، هلو همسریابی مزاحم نباشم. سمیرا نه خانم شما مراحمین، خلوتی هم در کار نبود. رویا با لحنی طلبکارانه رو به من گفت: چه خبر هستی خانم؟احوال مارو نمی پرسی. من احوالتو نمی پرسم بی معرفت؟هر دفعه میام یا نیستی یا امتحان داری، دیگه چیکار میتونم بکنم؟
همسریابی هلو ورود شوخی کردم
همسریابی هلو ورود شوخی کردم هلو همسریابی جدید به دل نگیر. ولی من جدی گفتم، خیلی بی معرفت شدی رویا.پاک منو فراموش کردی، اینه رسم چندین سال دوستی؟یعنی سعید جای منو گرفته؟ همسریابی هلو با عکس نه عزیز دلم فقط یه خرده گرفتارم.وقتم پرشده هستی، حتی به خودمم نمی تونم برسم چه برسه به دوستام عیبی نداره، کوه به کوه نمی رسه ولی من به تو می رسم. همسریابی هلو همدان تو که فعال قراره به آقا هلو همسریابی دائم برسی. همه از حرف رویا به خنده افتادن. هلو همسریابی از خجالت سرخ شد و سرش رو پایین انداخت. رویا هم روبروم نشست و خندید و گفت: دیگه گله ای نیست؟
مگه تو میزاری گله ای بمونه؟ داشتم به رویا نگاه می کردم که یهو متوجه شدم رنگش پریده. با نگرانی پرسیدم: چرا رنگت پرید؟ انگار که تازه متوجه شده باشه با ترس و هراس گفت: هان؟چی؟ میگم چرا رنگت پریده؟ رویا هستی، اون هلو همسریابی جدید نیست؟ با شنیدن اسم شاهرخ لرزه به تمام وجودم افتاد.به وضوح نگرانی رو تو چشمای هلو همسریابی و فرزین می دیدم. با بی تفاوتی گفتم: چی میگی تو؟ هلو همسریابی صفحه اصلی کجا بود؟
همسریابی هلو همدان به جون خودم راست میگم
همسریابی هلو همدان به جون خودم راست میگم.پشت سرتو نگاه کن. با این حرف همسریابی هلو ورود همه ی سرها به پشت من برگشت.با ترس و تردید برگشتم. خون تو رگام خشک شده بود.نمی دونستم از ترس باید چیکار کنم. خود هلو همسریابی دائم بود، یه پولیور سورمه ای پوشیده بود با شلوار لی. عینک دودی هم به چشمش زده بود.چند شاخه گل هم تو دستش بود و سنگین و با وقار به سمتم می اومد. نمی دونستم باید به استقبالش برم، از جام بلند شم، از پیشش فرار کنم یا با حفظ خونسردی باهاش حرف بزنم.
اما فرهاد چی میشه؟همونطور که چشمش به گل های آبی بیفته خاکستر میشه چه برسه به اینکه من بخوام باهاش هم کالم بشم. لبخند هلو همسریابی صفحه اصلی کنارم ایستاد.همه بخاطرش بلند شدن منم به تبعیت از بقیه از جام بلند شدم. گل رو به سمتم گرفت و با ذوق گفت: سالم هلو همسریابی جدید. به ناچار دستم رو پیش بردم و گل ها رو از دستش گرفتم و آروم سالم کردم عینکش رو از چشماش برداشت و نگاه خیره ش رو به من دوخت.پای چشماش گود افتاده بود.خیلی الغر شده بود، قبل از رفتنش خیلی بهتر بود... ازش بدم می اومد چون با نگاهش هلو همسریابی رو خرد کرده بود.
رو به همسریابی هلو اصفهان کرد وبالبخند گفت: رویا خانم رو که می شناسم ولی نمیخوای بقیه همکالسی هاتو معرفی کنی؟ نمی دونستم باید چی بگم.انگار دهانم قفل شده بود. همسریابی هلو اصفهان که متوجه ی حال من بود پیش دستی کرد و شروع کرد به معرفی. وقتی هلو همسریابی دائم رو معرفی می کرد دلم نمی خواست به چشمای هلو همسریابی جدید نگاه کنم.در کمال ناباوری دیدم که با هلو همسریابی صفحه اصلی دست داد و خوش وبش کرد. همسریابی هلو با عکس رو به من کرد و گفت: شنیدم با سینا کلی گرد و خاک راه انداختی. من راه انداختم؟ شاهرخ من همه چی رو می دونم، مطمئن باش یه روزی تالفی می کنم اما این درست نبود که از اون خونه بری. اتفاقا خیلی هم درست بود، من تازه دارم زندگی می کنم. شاهرخ میثاق به من گفته که پیش سمیرا خانم هستی.