اورهان نمیتونم. آدرس جدید سایت بهترین همسر...من...اون رو...اورهان آدرس سایت بهترین همسر از پونزده سالگیم عاشقشم. اون که سکوت کرد، تو فکر فرو رفتم. اورهان! نکنه...نکنه بابای دانیال رو میگه؟ اون دختره کیه؟ وای ادرس ادرس جديد سايت بهترين همسر دیوونه میشم! یعنی چی؟ آدرس جدید سایت بهترین همسریابی عاشق کیه؟ نمیخواستم امروز هم مثل دیروز بیاعصاب بشم. موهام ادرس جديد سايت بهترين همسر شونه کردم و سعی کردم به مکالمه ی ادرس جديد سايت بهترين همسر که تموم شده بود، فکر نکنم. محکم بستمشون و بافت ساده ای زدم. آروم، زیر لب زمزمه کردم.خب عزیزم، غلط کرده! هین! آدرس جدید سایت بهترین همسریابی بیشعور. جونم؟! خب خوشم نمیاد. مرض! راستی کجا بودی؟
حالا آدرس جدید سایت بهترین همسر اصلا نمیدونستم کجاست!
حالا آدرس جدید سایت بهترین همسر اصلا نمیدونستم کجاست! ها؟ هیچ جا. همینورها بودم عسلم. ایی! اینقدر بدم میاومد آدرس سایت جدید همسریابی بهترین همسر این قربون صدقه رفتنهای الکی و یهوییش! آهان! باشه. امروز بیرون میریم؟ راستش آدرس سایت بهترین همسر یکم خستم. سردرد دارم، اگه اشکال نداره، امروز خودت برو. نه! نه! خودم میتونم. مرسی. تو بخواب؛ بخواب منم الان حاضر میشم میرم. ذوق کرده بودم. حالا که ادرس سایت ازدواج بهترین همسر باهام نمیاومد، میتونستم برم خانوادم رو ببینم. آرایش سادهای کردم و بارونی نیلی رنگی رو که دیروز خریده بودیم رو تنم کردم. شلوار مشکی و شال و کفش بنفش. البته نیم بوت بودن بیشتر. بافت وب سایت همسریابی بهترین همسر رو بیرون انداختم و بعد از برداشتن گوشی، نگاهی به آدرس جدید سایت بهترین همسریابی غرق در خواب انداختم. سوییچ رو بردارم؟ نه پامیشه دعوام میکنه. نه بابا؛ غلط میکنه! سوییچ رو داخل کیف شونی مشکیم انداختم و پایین رفتم. آدرس سایت جدید همسریابی بهترین همسر سوپر کنار هتل، یکم خوراکی گرفتم و سوار شدم. تا حالا تنها سوار نشده بودم.
ادرس سایت ازدواج بهترین همسر و دانیال باهام تمرین کرده بودند
ادرس سایت ازدواج بهترین همسر و دانیال باهام تمرین کرده بودند، ولی هنوز اونقدری خبره نشده بودم که بخوام تنها وب سایت همسریابی بهترین همسر بشم! موزیک ملایمی رو زدم و سعی کردم تمرکز کنم. به سمت خیابونی که خونهمون بود روندم. تموم راه رو با استرس گذروندم تا رسیدم. جلوی خودم ادرس جديد سايت بهترين همسر که نمیتونستم بگیرم. بیاجازه اومده بودم، ولی دلتنگ هم بودم. از ماشین پیاده شدم و با ریموت قفلش کردم. قدمهام کمی تا قسمتی ُسست بودن! جلوی درب مشکی سفید خونهمون ایستادم. آروم انگشت های کشیده و لاک خوردهم رو بالا آوردم. یعنی کارم اشتباهه؟! اونها خانوادهی منن؛ گذشتن از اونها، هرچه قدر هم که بی دلیل باهام بد رفتاری میکردن، آخر بی انصافی بود. اونها از آدرس سایت بهترین همسر رد شده بودن، نه من! زنگ رو فشار دادم و کناری وایسادم. صدای نازک و لوس مهنا اومد. کیه؟ میشه لطفًا بازکنید؟! کسی خونه نیست. آدرس جدید سایت بهترین همسر هم شما رو نمیشناسم. مهنا خانوم. چند لحظه سکوت کرد. چه قدر در نبود آدرس سایت بهترین همسر خنگ شده بود. بفرمائید.
اینه! با لبخند گشاد و استرس محسوسی، وارد پارکینگ شدم. از سه پله ی موجود بالا رفتم و در رو زدم. استرس اون لحظهم اون قدری زیاد بود که دستهام به خاطرش یخ زده بودن! در رو به آرومی کوبیدم که مهنا با اون موهای طلایی ریخته تو صورتش، در رو باز کرد. مات و مبهوت به آدرس جدید سایت بهترین همسر و قیافه ی جدیدم نگاه کرد. به خودش اومد، خواست در رو ببنده که جلوش ادرس جديد سايت بهترين همسر گرفتم! بدون هیچ حرفی داخل رفتم و با بغض کوچیکی که گلوم رو فشار میداد، نگاهش کردم. میخواستم بغلش کنم که صدای مامان آدرس جدید سایت همسریابی بهترین همسر ایرانی بالای پله ها اومد: مهنا کی بود؟ چند قدم جلوتر رفتم تا نگاهم کنه و ببینه کی اومده؛ وسط پله ها ایستاده بود. یه قطره اشک، با لج آدرس جدید سایت همسریابی بهترین همسر ایرانی گوشه ی چشمم پایین افتاد.